۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

دالی دالی


دالی دالی

صحنه‌ی نخست:
ی چهارزانو نشسته و ع با فیگور ِبی‌حسی بر صندلی نشسته. قسمت ِدوم ِسمفونی ِهفت ِبتهوون در پیش‌زمینه اجرا می‌شود. ی که نقاشی می‌کند زیر ِنور ِسفید است و ع بی‌حرکت زیر ِبازی ِنورهای گرم ِزرد و اخرایی‌ست . آلگرتو در کل ِمدت ِزمانی که ی مشغول ِکشیدن است در جریان است. نه دقیقه و سیزده ثانیه. ع تکان نمی‌خورد و ی با لحن ِتنی آسوده و حرفه‌ای مشغول ِنقاشی‌ست. {مهم: بازی ِنور هیچ ربطی به ضرب‌آهنگ ِموسیقی ندارد} – تاریکی

صحنه‌ی دوم:
ع از صندلی برمی‌خیزد و از صحنه خارج می‌شود. صدای به هم خوردن ِظروف ِشیشه‌ای شنیده می‌شود، ی در این مدت مشغول ِکار بر روی طرح است. ع لیوان به دست برمی‌گردد و بر روی صندلی می‌نشیند، با همان حالت ِپیشین بدون ِهیچ تغییری {مهم: نحوه‌ی نشستن و زاویه‌ی نگاه باید به‌درستی تعیین شود جوری که بازیگر درست به همان حالت ِپیش بر روی صندلی بنشیند} این بار نور ِسفید بر او ریخته می‌شود؛ ع که می‌نشیند ی باز به او نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد.
ع: دالی. {لحن باید بی‌تفاوت و خبری باشد}
ی به پشت ِسرش نگاهی می‌کند با کمی دلهره و تردید اما زود سرش را روی کاغذ می‌گیرد و ادامه می‌دهد.
ع: دالی! {لحن باید هشداردهنده و هیجانی باشد}
ی با ع خیره می‌شود و لبخندی می‌زند. ع به لیوان نگاهی می‌کند. لیوان خالی است. ع از جا می‌خیزد و از صحنه بیرون می‌رود. ی همچنان سر روی کاغذ دارد و می‌کشد. – تاریکی

صحنه‌ی سوم:
صدای به هم خوردن ِظروف ِشیشه‌ای شنیده می‌شود. ی در صحنه نیست. ع با لیوانی پر از آب برمی‌گردد و همان‌جای پیشین می‌نشیند. این بار رو به محلی که قبلاً ی نشسته بوده {مهم: نحوه‌ی نشستن ِع باید متقارن با حالت ِپیش باشد}. صدای بگومگوی ی با یک مرد شنیده می‌شود. صدا نامشخص است. قطعه‌ی سوم از لیدر Kindertotenlieder اثر ِمالر اجرا می‌شود. نور ِسفید به‌تدریج از روی جایی که پیش‌تر ی نشسته گرفته و هم‌زمان نور ِآبی بر جای ِخالی ِی ریخته می‌شود. در پایان ِقطعه، صدای موسیقی بلند می‌شود به نحوی که صدای مشاجره دیگر قابل ِشنیدن نیست. در پایان ِقطعه صدای ِی شنیده می‌شود که به خونسردی می‌گوید:
ی: اگر مادرت بیاید...
باقی ِجمله شنیده نمی‌شود. – تاریکی

صحنه‌ی چهارم:
ی چهارزانو نشسته و دوباره مشغول ِکار طراحی‌ست. ع به حالتی که در ابتدای نمایش داشته برگشته است. هر دو زیر ِنور ِسفید. لیوانی که دست ِع بوده خالی زیر ِپای او قرار دارد.
ع: دالی!
ی برمی‌خیزد و به سمت ِع می‌رود، کاغذ را به او نشان می‌دهد. خم می‌شود و چیزی در گوش ِع نجوا می‌کند؛ لیوان را از زمین برمی‌دارد و به‌شتاب در حال ِدویدن از صحنه خارج می‌شود. صدای ِبه‌ هم خوردن ِکاغذهایی شنیده می‌شود {انگار کسی در لابه‌لای کاغذها دنبال ِچیزی بگردد}. ع به سمتی که بگومگو در جریان بوده نگاهی می‌کند {حدود ِچهار ثانیه}، بعد به کاغذ نگاه می‌کند –  تاریکی.



برای یاسمن

۱ نظر: