۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

نامکوام



ارواح ِکیهانی
گنگ بر حضور ِعناد
تاج ِ نفرت بر سر
شهریاری ِکابوس را به بی‌کرانه‌گی می‌برَند

کور-کور-سوی‌گان سیاره‌هاست که می‌میرند
از زهر
از تباهی

کژی‌گی ِنور
بر قمار ِدل‌گیر ِبقا می‌ریزد

به نظر
 که خون‌بار ِاغماست
رقص ِاشکال بر گرد ِنقش ِمرگ
لفافه‌ می‌سازد از قتل

وقت از سر ِروشنایی می‌گذرد
و غوغای ِنگاره‌های سراخاسیاه‌‌ست بر کف ِخانه
حکاک ِاین زخم‌ها
تنها
 سکوت می‌تواند بود
و آرامی ِ‌همیشه‌تاب


سکوت که ناله می‌کند
لحظه‌ها غیاب را خمار می‌شوند
حس‌زدوده از فرط ِسکون،
خوابی بی‌رمق از خواب غرقه‌ی پوچی‌ست
حس‌ها در انتظار ِتظاهر ِهستی
لرزلرز، تن را حامله‌ اند به روحی پیر از مرده‌گی

شعله‌ را که درون می‌سوخت وانهادم
در پی ِاعماق ِژرف ِسکون
با خواستی نمور
رهین ِگندابی که فوج ِاشباح ست

انعکاس ِنور را دیده‌ای به خیره‌گی؟
به چشمان ِجان‌‌دار که می‌نگری، انگار
انعکاس می‌رود
بی‌رد، بی‌بازگشت
بر این منظر ِجانی نفرین باد و مرگامرگ
Eric Lacombe - 000000019
افزونه:
تبار ِفرهنگ ِانسان‌گریزی شاید به نیست‌انگاری‌های سوفسطاییانی مانند ِگرگیاس برسد. جایی که برتری ِپیش‌آیندی و اگزیستانسیال ِنیستی بر هستی، ورطه بر سطح، تاریکی بر روشنایی، سکون بر حرکت، مرگ بر زنده‌گی، خیره‌گی بر نگاه، امر ِتکراری بر امر ِنو، همه و همه ارغنون ِکیهان‌شناسی ِخاصی را رسم می‌کنند که شالوده در تقدم ِتقدیر بر اراده دارد. وضع و معنای ِآدمی در چنین بستاری، وضع ِموجودی‌ست که از سر ِآگاهی به عجز ِغایی و مسکنت ِنهایی ِهستی ِخویش، پریشان است و یآس‌زده و بی‌تاب از حضور ِهم‌نوع؛ موجودی آگاه از هستی اما بی‌از آن (آگاهی/ایده همیشه از مصداق ِخود خالی است). اگرچه پُربی‌راه نیست اگر چنین کیهان‌نگری‌ای را فرزند ِناخواسته‌ی خودتنهاانگاری یا درخودفرورفته‌گی (Solipsism) حاد دانست، اما به چوب ِمعلولیت و حرام‌زاده‌گی نمی‌توان از سر ِبارقه‌هایی از حقیقت که از هم‌باشی با چنین فرهنگی هست می‌شوند، لَخت گذشت و نیاندیشید. زیرسبک ِ"فیونرال دووم" یکی از پُرجلوه‌ترین و حدی‌ترین صورت‌های ابراز ِچنین فرهنگی‌ست، و کالسیوم یکی از افراطی‌ترین گروه‌های این سبک. جدا از وجهه‌ی ارکستروار ِآلبوم ِنامکوام، و فارغ از این که دریافت ِریزبافی‌ها و رنگ‌آمیزی‌ها بازبسته به شرط ِحضور ِگوش ِپرورده‌ای است که هم صبر می‌داند و هم ملوث ِپیانو و انگل ِپاپ و ان ِهیپ‌هاپ نشده، کلیت ِموزیکال و لیریکال ِکار را می‌توان در حکم ِاثری گرفت که به‌ نیکی فراگرد ِکاتارسیس (روان‌پالایی و رنج‌ز(د)ایی) را به جریان می‌اندازد. تجربه‌ی گوشیدن به نامکوام، تجربه‌ی قدم‌زدن در لحظه‌های نادر ِحضور ِآن سنخی از آگاهی‌ست که در آن می‌توان در ریزش ِهیبت ِحقیر ِانسان به جلای ِبی‌بدیل ِاشیا، به سحر ِسکون، به حقیقت ِخیره‌گی و اغوای ِمرگ اندیشید، و شاید لمحه‌ای از هستی ِناآلوده به دازاین را در جایی لابه‌لای حرکت ِکند ِنت‌ها و آرامش ِتاریک ِآگاهی فرادید.  

برای یوهانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر