Wein auf
Bier das rat' ich Dir
و دگمهها به گشایش، روایتِ بیکلامِ غیبت اند،
که نمیآیم به جانب؛ من، همجوارِ عالیجنابِ غیبت که میشوم، آزار کم میشود، و
تمامیِ تامِ تختهای سپیدِ فردا تهی میشوند از چروکی که بر چهرهی همیشهتنهای
زمان مینشیند. دگمهها که بسته باشند تا حنک، خنکای پُرقرار خانه میگیرد بر این
دستانِ مطلوب. پس بگذاریم بسته باشند که گافهای پُردَم تشنهی شن اند، و آب آنها
را محسودِ چشمهایی است که همیشه قرار است دیر باشند. چهلودو به سوی مرگ، و سیودو
حرف که قرار اند به هم-جا-نشینی همیارِ دستهای میل شوند تا چیزی رسم شود در
فضای بیفردای چیزها، چه کم اند؛ صدهزار که شمارش میکنم، مجموع میشوند در هالهی
نقطهای که بر بیمعناترین حرفها مینشیند تا بیستودو. میشمارم، مدام میشمارم
تا دو دو، کوکو و شهریور و سبز و آفتاب و بازی و اقاقیا و گام و بنفش و حنجره و
دنج. همان که اول گفتم: اروبوروس: نا-چیزی هماره با من، محکومی به من، وصلهای از
من که در این دایره فراموشیده چه طور سر کُنَد بر خودش بی که مناش متورَم شود، گو که یادش میرود قرینِ ابدیت بوده ایم. چهطور
بالهایات را میبندی بی من، که بدخواهان، این زیبایان، این قال و دادهای این جهان، قربانیانِ آن جهان اند، ژاژنویسان بر
صفحههای مجازی اند با آن ابروها و آن حنجره؛ ببَند، کاری کن، به ما فکر نکن، که نیستی همان خواندنی است:
حفظش فرض...
و فرازی چند به سار:
سه - و تا به ابد میرنجد فاحشه بر مزارِ میل؛ چه
که میل، پارهپارهی کلمه، ورای رسیدن است و من نیست است بر این شدن، که مطلوب هیولایی
ست مستحضر به تمنا، و نه بود؛ و هرزهگی همان عیانی و هیویدایی است، همان بخششِ انتظار به امیدِ
بودن، همان نا-نوشتن.
هفت - خشم، ملاحت دارد؛ و یأس انگیزه. استخوانی
خمیده به دریاکنارِ میل میشود پیغامبر تا سایههای گذشته بخرامند بر لقوههای
آیندهگیِ شما. و اغیار، چه گوشت بر شکم باشند و چه اغوا بر کنارههای عینک، عاجزان اند بر فهمِ این
گزارش؛ که خود-آ بصیر است و خشمگین بر ژاژهای بمِ نرینه؛ و نرینهها هماره بسیار
اند، چون عناصرِ ملال بر پهنه.
دگمهها را میبندم، و چشمهام چیزی را میجویند
لاج و لاپوشیده به محابای بهارینهی چنارها. سالهاست به نفَس نیافتادهام، سالهاست
نشنیدهام باران را بر چتری واژگون بر ترسِ شب. دل-آرام ام و آب-در-کنار همسایهی
ترشترین زرشکِ سال یادم یاد میجوید. همان که اول گفتم: تاریکتر از آن که توانی
بیاسایی، زیباییها را بر غوغا میجویند و خلوت همچنان مهجور است و غریب. چه همهمه
دارد جهان. آشیانه چه واژهی غریبی ست برای حرامیان در لانه...
چه خم-یا-زه ای... بی محابا، تنها.
Maggie Taylor - Subject to Change |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر