وازادِ حزن
تاجی، نشسته بر سرش
سرشته از حزن، از دشتهای مجهول
عبای ماتِ عرش را رنگ میدهند
فصلها که میجویند شولای اشکها را
یک وهم (رنجهای میرانِ چلهی تابستان)
بیافروز، شعلهی خاموش را
و برگیر این شمعها را که سبکبارِ سپیدهدم اند
ویران کن این اندوهانِ درهمشکسته را
بر خیزآبِ گرمِ شهیقِ تابستان
بیافروز، این وهم را
رویای خشینِ پناهیده را
از میانِ چشمِ آرامِ آب
به آغوشِ گذشتهی قرنها
ضربِ امواج بر صخرهها
که آماسیده اند از ساحلِ بیسال
درتافته به سجعی بیپایان
چون پرتوهای خورشید بر آرامِ خیزاب
بیافروز، این گورنوشت را
بر این نقشِ خاموش از طبیعتِ بیخدا
دم بگیر بر تپشِ بادِ بردرخت
سایهسارِ همارهسبز، روشن از ستارههای عصر
بخواب، ای دلِ بیزارِ من
در گرمژرفِ سینهی خاک
از زمستان بگریز، از دستِ سپیدِ مرگ
بازگرد به بیتابِ تابستان
"آنجا که پرندهگان سرودشان میسازند
و بر درختانِ بلند، همهمهی دور بهپاست
و بادهای شمالی فرومیخوابند
تا آواهای گذشته بگیرند
تنها، مثالِ چشمِ آسمانِ شب
که باغستانِ ستاره به آغوش دارد
بازخواهم گشت به این سواحلِ خاموش، همارهبار
که شمعام شعله میبازد، که شفق میگذرد..."
مردهاند خزانبرگهای ما
... وقت که شب-باد
پودهای سیمین میتند
بر کلافههای این پیکرههای ستارهزاد
به تاجِ نسیانِ نیستی
بر پاهامان
برگهای پژولیده
گسسته از سیلوارِ ترکههای تنها
برکشیده اند در تقلا به آسمان
زهدانِ شومِ زمستان
واژههای مات بر لبهای زمستان
طنین میگیرند در شتابِ پسینگاه
گردِ مرگجامهگانِ این معبد
برفِ نشسته آرام چون آسمان
طوفان پناه گرفته
آن جا که مه نشسته بر گدار
"جا که او، بهابد، آوارهگی میکند
راههای جادویی میگشاید"
پوشیده به فروزِ ماهتابِ زمستان
و شبهای بیپایانِ تابستان
موها مثالِ شاری مواج
حجرههای مطلای پاییز در چشمهاش
"ما جاودانه بازمیگردیم
آن جا به پژواکِ گامهای خیالینِ او"
زیرِ این پوشنهی چوبی، زیرِ این خاکستری، زیرِ این ممهور
به بشمه
تابوتی از نخستین برف سپید پوشیده
جا که برگهایی پاییزی افتادند
چون واژههای ناگفته
کَنده از زهدانِ شومِ زمستان
برای اد و یوهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر