۱۳۹۴ مهر ۲۰, دوشنبه

مست‌نوشت

 در ستایشِ پاییز



بر افترارِ برگ‌ها باید نوشت.

ضحوکِ باد - پاییز فصلِ نا-ضمیرهاست. ضمیرها، یک‌به‌یک هم‌سایه با هوا، رنگ می‌بازند، حجم می‌گیرند، به هم می‌سایند، و در گیرودارِ داد و گرفتِ پاره‌های من‌ با هیولای حس، جابه‌جا به زمین می‌ریزند، می‌پراکنند، دور می‌شوند. جا که من، بی‌از پای‌گاه، بی اراده‌به‌گردآوردنِ پارهای زمان و لت‌های من، جایی ورای سه‌بُعدِ شخص، پذیرای نغمه‌های سوگ می‌شود. من: راهی به آزمونِ نم‌ناکِ شادی در رنگ‌های گرم. تو: آف‌تابِ جانانه‌بی‌جانی تابان بر لکنتِ کلمات. او: سایه‌های شنگِ زمینِ معطل و آسمانِ گواه. و ضمیرهای جمع: الغای راه و آف‌تاب و سایه‌ها در خنکای ابری خاکسترانه‌شاد که تفرُدِ ناظر را به سخره می‌گیرد.

پرگارِ هوش - پاییز، فصلِ حیاتِ کِیفِ زیرِ پوست. فصلِ درهم‌تافته‌گیِ پوست و هوا. پوستِ آرام، هوای بی ماهیچه: ریحانه‌گیِ پوست، هوایی از ماهی‌چه‌های زرد و سرخ که روایحِ مه‌گینِ بنفش به تن می‌آورند. باشنده‌گانی خون‌سرد که زیرِ پوست می‌روند تا رمزِ کیمیای فصلی مجموعِ جنون را در رگ‌ها بریزند. رگ: جانِ تأمل، فضای بازی؛ سُرخاسیاهِ جریانِ تن در پهنه‌ای افشرده از دقتِ بی‌وسواسِ باران. پاییز، تن‌آمدنِ یال‌های بی‌تنی ست، عرصه‌ی ناپدیدیِ فریبِ متورمِ مکان‌گیریِ بدن، جا که پای چشم از زبانِ سوژه‌گیِ پوست پس می‌افتد؛ جا که پرسه‌زدن درنگ است و بوییدن استقبال از آمدورفتِ شَراشرِ هستارِ زودمرگ بر کناره‌های روز.

محیطِ حزن - پاییز هیچ هم‌ارزی ندارد؛ معشوقِ متعال. برهنه‌‌گیِ محضِ بدونِ اندام. یادی بدونِ تصویر، یادی از حضورِ حاضر بدونِ کین. تکینه‌گیِ بو. پاییز نه رعناست، نه مخمور؛ این فصل، جمعِ مالیخولیاست، عُرود از جهنم است: آوایی ستایش‌گرِ اندوهِ پاک و نامغشوشِ بودنِ محض. آرام اما ریزنده: طوقی از هستیِ سرریز از ضرورتِ اندیشه به نیستی. پاییز: مدادِ نوشتارِ مالیخولیا، مفازِ کیف‌آمیزِ اندوه. نه شِکل و نه شَکَل؛ پاییز ضمیرِ غایبِ حضورِ هاله‌ای است از پیش‌آمدی پیشاپیش ازدست‌رفته. پاییز، معادلی ندارد: سیاره‌ای ست مفقود، زمین‌اش خواردارِ نفْس، و آسمان‌اش شادیابِ پرستار از تک‌نواختِ سیاهِ فکر بر آوای دریافتِ لحظه.

بر اقرار-به-تنهاییِ فصلی موصول به آروینِ مرگ باید نوشت.

Early Autumn Montclair - George Inness

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر