۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

Max Richter - Sleep


چه می‌شد اگر می‌خوابیدی، و چه می‌شد
در خواب‌ات رویا می‌دیدی،
و چه می‌شد در رویا
به بهشت می‌رفتی و آن‌جا گلی زیبا و غریب می‌چیدی،
و چه می‌شد اگر
وقتی بیدار می‌شدی
آن گل در دست‌ات بود؟
آه، چه می‌شد؟
-         کالریج


موسیقی (یا (نا)موسیقیِ) امبینت را عموماً بافتاری می‌شناسیم که در قالبِ یک زمینه‌ی وضعی، میدانِ پدیدارشناسانه‌ی ادراکِ حسیِ (نه لزوماً شنیداریِ) ما را نو می‌کند. در این تجربه‌ی پدیدارشناسانه، وضعیتِ آگاهی، از حالاتِ متمرکز، فشرده، پیش‌داورانه و نیت‌مندِ زیست‌جهانِ هرروزه‌مان، به حالاتی گشوده به جهان (به خودِ چیزها، به زمان‌مندیِ مکان و مکان‌مندیِ زمان، به ذاتِ شکل‌های سرکوفته، مغفول و عادت‌زده‌ی هستن‌ها) میل می‌کند؛ گشایشی که هم می‌تواند پیش‌درآمدی باشد برای آشنایی با منطق‌های نو برای زیستن، و هم دست‌یاری برای تحقیرِ اصلِ واقعیت و ما چه کم به این سویه‌ی انقلابیِ امبینت فکر می‌کنیم. می‌شود گفت که در خلقِ چنین تجربه‌ای، خطرِ اراده به طرحِ مضمون در بافتِ آواها بافتی که ازاساس مرکزگریز است و ناغایت‌نگر تخطئه‌ی سهمِ مخاطب‌ در ساختنِ بازی‌هایی ست که ساخت‌مایه‌های شکل‌گیریِ محتوایِ متداعیِ زمینه اند (بازی‌هایی به دور از معنا، و درنتیجه پالوده از هیستری و ملال): خطرِ گذر از تداعی به ارجاع، گذر از جهانِ کبیرِ موسیقی به جهانِ صغیرِ دلالت. با این حال، رفت‌و‌آمدِ امکاناتِ معنایی و حضورِ واپاشیده‌ی نیت در جریانِ محضِ آوا، وسوسه‌ای ست معمارینه که به ساده‌گی نمی‌توان از آن گذشت. وسوسه‌ای که ریشتر در پرداختِ امبینتیِ خواب از پسِ طرحِ آن به‌خوبی برآمده.


لینکِ آلبوم: Sleep


۱ نظر:

  1. گاهی ما اگر چیزی را در زندگی جستجو می کنیم که مطابق با وضعیت ماهیت های اصلی باشد، آن را در این و یا در آن شخصیت نخواهیم یافت، بلکه اغلب آن را در یک حالت عمیق و درونی به دست خواهیم آورد. این حالت عمیق و درونی، همان خواب است. فرد خوابیده، رشته ساعات، نظم سالها و دنیاها را به صورت حلقه وار در اطراف خود نگه می دارد، این اعجاب انگیزترین آزادی است که فقط با بیداری متوقف می شود، چرا که فرد خوابیده نمی تواند بر اساس زمان مجددا "بسط و گسترش یافته"، عمل کند. همچنین، فاعل مدرک هنرمند نیز سعی می کند زمان اصلی و پنهان شده و پیچیده و مبهم در خود ماهیت را آشکار نماید که با این کار قادر خواهد بود تا تمام شاخه ها و ابعاد آن را در بر بگیرد. این دقیقا معنای واژه ی "زمان بازیافته" است. زمان بازیافته، در حالت ناب آن، رمانی است که در نشانه های هنری درک می شود. این زمان را نباید با زمان بازیافته یِ دیگری، مثل نشانه های محسوس، خلط کرد. زمان نشانه های محسوس فقط زمانی است که باید در بطن خود زمان گم شده جستجو کرد، این زمان همچنین زمانی است که تمام سرچشمه های حافظه ی غیرارادی را به فعالیت وا می دارد و یک صورت ساده ای از ابدیت به ما ارائه می کند. از منظر این زمان بازیافته، "ابدیت" به این معنا نیست که هیچ تغییر و تحولی وجود ندارد و یا حتی به این معنا نیست که ابدیت همان تداوم بی حد و حصار هستی است، بلکه به معنای حالت پیچیده یا مبهم خود زمان است. حالت اصیلی که قبل از هر گونه بسط و گسترش و هرگونه "تبیین" و قبل از هرگونه توزیع شدن در بسترهای جداگانه ای بنابر ریتم و آهنگ متفاوت آن بسترها وجود دارد. هنر همانند خواب، از حافظه پا فراتر می گذارد: هنر به تفکر ناب روی می آورد که به عنوان سرچشمه ماهیت ها تلقی می شود.
    آن چه که هنر می خواهد تا ما بیابیم، زمانی است که به همان صورت اولیه در ماهیت پنهان شده است و زمانی است که به همان شکل اصلی در جهان مستورِ در ماهیت تولد می یابد و همسان با ابدیت می باشد. اثر هنری حاوی نشانه های بسیار والایی است که معنای آن ها در یک ابهام و پیچیدگی اولیه، ابدیت حقیقی و زمان اصلی نهفته است.
    مارسل پروست و نشانه ها/ ژیل دلوز/ صفحه 69

    پاسخحذف