۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

هزارها زنبور

مست‌گردانی از  Thousands Of Bees از In Gowan Ring






در خمره‌ا‌ی از کیمیا
شن‌های ذهنِ از دریا آمده، بر یک زورقِ مغروق
این پودِ گوریده را می‌برند
در شکسته‌شاخه‌ای بر لبه‌ی بالینِ، یک پی‌رنگِ ملول
نوشته در نیازی دردبار
{:}کتاب با دانه‌ی روشن شنا نمی‌تواند

صبحِ زود بیدار شدم
فکر کردم چیزی به تو بگویم
حالا اما یاد-ام رفته چه بود
خوب می‌کنی که بمانی

خود-ام را دیدم در آیینه‌های شکسته
هر یک پژواکی از حالاتِ آن دیگری؛ اما نه هم‌سان
پاره‌ها بر دیوار آویزان بودند
کمی ماندند پیش از این که بیفتند، از بازی
اما اگر می‌توانستند
که بروند، وقتی نام‌ام را می‌برند

صبحِ زود بیدار شدم
فکر کردم چیزی به تو بگویم
حالا اما یاد-ام رفته چه بود
خوب می‌کنی که بمانی

رویایی دیدم، زیبان
در یک بوستان درخت‌های درخشنده می‌روییدند
میوه و تاک‌ها در شب
گیاه‌ها نوری غریب می‌دادند، از برگ‌های‌شان
نزدیک‌تر شدم به شکل‌های رنگی
که از ردای‌ام و گریبان‌ام، از آستین‌های‌ام نور می‌دادند
و ناگهان یک صدا شنیدم
وزوزِ نرمی همه بی نسیم
پروازکنان در بوستان آن‌جا که
گل‌ها دست‌های‌ام را می‌نواختند و موها‌ی‌ام را، هزاران زنبور


صبحِ زود بیدار شدم
فکر کردم چیزی به تو بگویم
حالا اما یاد-ام رفته چه بود
خوب می‌کنی که بمانی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر