۱۳۹۵ مرداد ۲۵, دوشنبه

واشامِ استعلا


برگردانی از Veil of Transcendence از Antikatastaseis




از خائوس زاده شدم
در من، مهلکه‌ای ست شوران
عظیم، انگارناپذیر

در سرسراهای بی‌انتها راه می‌روم
در سرمای خانق

بر افق، معبدی پیدا ست
لکه‌ای از نور بر این تاریکیِ خزان
عظیم اما تاژ
عمارتی بی‌شکل
هر وجهی‌ش من

نگاه‌ام عرض می‌گیرد
رشته‌های پیچاپیچ، هم‌‌تاب و هم‌‌گسل
بی‌از آغاز و ختم
سوکشیده به ابدیت، پیش از من، پس از من
به هر سو، فراز و مادون

مارپیچ‌های برتافته، مشبک‌های پیچ‌خورده
هم‌بسته بی‌شمار
با درگاشتی سوزان می‌درخشند چشم‌هام می‌سوزند
فریاد می‌کنند ترانه‌های ناگوشیدنی را به لحنِ تپان

هر خالی از نور، بی‌معنا
هر صدا، پوچ و رنج‌انگیز
من این‌جا غوطه‌ور ام در شاری
از کلمه، از آرمان، از قانون
غرق ام در نورِ مات
در اندیشه‌های مطنطن و آرزوها

در شُکوهِ این همه می‌گریم
دمی،
از سرمای عظیم برمی‌آید
وضوحی خاموش

دست می‌برم به لمسِ این انعکاس
در دم اما می‌پاشد
توهمی شوران مرا با خود می‌برد

هم‌آمیخته‌ ام به این غروبِ قدیم
چهره‌ام باردارِ زخم‌ها از دهورِ متصادم
و استخوان‌هام پژواک می‌کنند غریوِ محتضرِ ستاره‌‌های کهن را 


Zdzisław Beksiński - Untitled


۴ نظر:

  1. مخمان ترکید برادر!

    پاسخحذف
  2. کهن گراست. گروه دیگری میشناسی لیریکش مثل این باشه؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. تا جایی که می شناسم میتونی Fen، Tyranny ،Mitochondrion، profetus رو امتحان کنی.

      حذف