۱۳۹۵ شهریور ۱۹, جمعه

مست‌نوشت


قصدِ حلیم، یا عذرخواست از خوابی پریده به تجاوزِ یک هم-‌جه-‌آنی


زی می‌گوید این‌ها را هم بیاور، این که انگشتِ شستِ پای پ و ی این‌جور شعبده‌باز اند و بیلاخ داده‌اند به دوربینِ م؛ من می‌گویم باید از روایتی که پ در مستی‌اش از روابطِ پیچیده‌ی فرزندانِ طالقانی خوانده با آن زبانِ شل‌شده‌اش، که گرم است و شنیدنی، بنویسم؛ مانده‌‌ام این‌ها را با چه سبکی قلمی کنم، چون نوشتارِ مستی، همیشه ناجور است، سبُک است و چرندبافی‌اش پُر است از پَرهایی که نه آشیان دارند و نه مقصد، هستنده‌های محتوای‌ خیالی‌اش از آنِ دیگری اند و مدام این ور و آن ور قوس می‌گیرند؛ درست مثلِ دیگری که رغمِ خواندنی‌بودن‌اش همیشه نابهنگام است و پرآزار و رام‌کننده‌ی روز و شب‌ساز؛ من به یکای اندیشیدن در سطحِ نوشتن، که همین خرده‌روایت‌هایی ست که بینِ این اسلیمی‌های مظلوم هست می‌شوند، ایمان دارم؛ چون نوشتن، حتا وقتی پیغام می‌شود، درست مثلِ ظلمتِ مستی تمامیت نمی‌شناسد و پرخاشِ آگاهیِ نقطه‌گذاشتن، به بایاشناسی‌هایی ربط پیدا می‌کنند که آدمِ مست پروای ارتباط‌شان با روشناییِ لحظه را به هیچ هم نمی‌گیرد؛ این ستم‌دیده‌گی‌ها روی این آگاهی‌ها، این ناتمامی‌ها روی این قصدها، این اصوات که هر چه هم که باشند و بخواهند-ات و  هر‌چه‌قدر هم خنده‌زنانه ثبت کنند احوالِ صادقِ گنگی‌های‌ات را که وقتِ غیاب‌ات که یکی دیگر نه‌بود-اش را خواسته باشد و مدام مزاحمِ ما و اندیشه‌های ما شده باشد و مدام روی میل به باشیدن‌ات با گیاه‌ها و چوب‌ها و چشم‌های ابروگرفته راه رفته باشد، باز هم ناتمامی‌هایی اند که شب بیدار می‌مانند تا انتظارِ ما را فریب بدهند و دل‌خواسته‌های‌مان را در لباسِ فریب منتظَر کنند.. این‌ها دستِ ما نیست؛ اصلاً دست، اگر دست‌مالی نشده باشد، مالِ ما نیست..

من فرض می‌کنم همه‌ی ما مرده‌ ایم؛ این اصلاً کارِ راحتی نیست، این یک ترفند نیست، جانانه است و باید برای تلخی‌های‌اش آماده باشیم؛ فرضی که مست‌نوشت، رغمِ همه‌ی گرمی و مالیخولیا و شوخ‌و‌شنگی‌ِ طلایی و ثقیل‌اش، همیشه به‌نحوی خوش‌آیند حامل‌اش می‌شود؛ رمزِ آرامشِ آزارنده‌ی من همین است، برای من وضعیتِ مرگ یک پیش‌فرض است و نقطه‌ها و موقعیت‌های روایی و ویرایش‌های نوشتاری همه در خدمتِ فاصله‌گرفتنِ موقعیت‌های نویسنده‌گی از اتمامِ سخن‌گفتن در مرگ اند؛ چون اگر راهی برای تو نباشد، برای من هم نیست: گشودار همیشه دوسویه است؛ زنده‌گی، این وضعیتِ عزیزِ معصوم بینِ دو نیستیِ بی‌کرانه، از آن ِ دیگری ست؛ وقتی چیزی برای من نیست تا از آن بگویم، برای تو هم نیست که بخوانی و نباید لغزش‌های خواهنده‌ی من را حملِ اعتیادِ گذشته‌ی من به بازی‌های شرم‌ساری کنی که امروز وازده‌گیِ من از آن‌ها در کودکانه‌گیِ پاهای‌ام و سیریِ یأس‌آمیزِ چشم‌های‌ام نمود پیدا کرده، و این دقیقاً انتظارِ توی خواننده است که در دست‌های من جریان پیدا می‌کند تا این‌ها را بنویسم... مرگ در همه‌ی این‌ها جریان دارد، و این هر اندازه هم که ناروا باشد، به رواییِ تمامیِ آن ناصداهایی می‌چربد که بر نیتِ نقطه‌خواهِ اغیار در لحظه‌هایی که کبود شده‌اند از انتظار به تازه‌گیِ آغاز، به خیال‌های ما تجاوز کرده‌اند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر