ای علم! دخترِ راستینِ قدیم ای تو!
تو که چیزها را همه با آن چشمهای رخنهگیر-ات بدل میکنی.
چرا به شکارِ دلِ شاعر مینشینی تو؟
لاشخور ای، بالهات واقعاتِ ملالانگیز.
چهگونه دوستات
بدارد شاعر؟ چهجور فرزان بخواند تو را
که نمیگذاری بماند به آوارهگی
بماند به جُستنِ گنجینه در آسمانهای مطلا،
او که با بالی بیباک پر میزد؟
تا در پیِ ستارهای شادمانتر باشد برای خانهکردن؟
تو نبودی او که نایدها را از آبستانشان گسست، و
اِلفها را از سبزهزارشان، و مرا از
رویای تابستانه زیرِ درختِ تمرهند؟
impatiently waiting for "Winter's Gate"s lyrics
پاسخحذفplz!
Well, very unlikely; it's a solid work, but I'm not anymore into such sadboyism, though I liked the lyrics
حذفhmmm, we will see, it's not winter yet.