HIC MANEBIMUS OPTIME
از کسانی که شعر را بلندخوانی میکنند صدایشان را عوض میکنند
بالا و پایین میشوند نمایش میکنند و به زعمِ خودشان گرمِ کاری روشن و شاد اند
اما بهواقع چُسی میآیند خندهام میگیرد با این که مدتها ست که دیگر نسبتِ
خصمانهای با شیرینکاریهای اجرایی ندارم و فهمیدم خودِ اجرا پاری از جهانِ بیانگری
ست و میتواند به امرِ حسی نزدیک شود و زیبا و دیدنی باشد هیچوقت رابطهی درستی
با شاعران و شعردوستها نداشتهام راست این
که از شاعرها بدم میآید شاعرها اغلب بهنحوی ملالآور منزوی و تکگو گُندهگوز و خمودهروان
و به طرزِ ترحمانگیزی خودمحور دمدمی دوقطبی و تکبعدی اند سوا از این نگاهِ بیرحمانه
و بیربط درکل ادبیتِ نثر را همیشه به ادبیتِ شعر ترجیح دادهام چندلایهگیِ عاطفی
دیالکتیکِ پیچیده و بیغایتِ صورتها حضورِ مؤثرِ علامتها نشانهها و بینامیها
و بیآواییها در جلوزدنِ قصد از قلم امکانِ غیابپردازی با زبان جریانِ ناسوژهمندِ
فکر در سطر و رفعِ احساسات در جدیتِ حیثِ جمعی و همباشانهی کلمههایی که من را محو
میکنند و مهمتر از همه تجربهی کاراگاهانهی فهمِ چهگونهگیِ ناپدیدشدنِ سوژهی
خالق در نثر همیشه جذابتر بوده و هست اینها را میگویم به رسمِ همآوردنِ
اباطیلی تا به ایدهای که از تفاوتِ کیفی و استتیکِ اسکاچ و شراب دارم نزدیکتر
شوم شراب برای من همیشه بهطرزِ غمناکی "شاعر"انه و نه لزوماً شعرگونه بوده فضایی مشحون از سازهای زهی گامهای
زنی با دامنِ بلند بازیهای کندآهنگِ رنگِ ارغوانی یکجور مالیخولیای قدیمی اما
شُل که ترکیبِ فیگوراتیوی از بوی استیک و لیدهای شوبرت دارد با این همه شراب رسمِ
اجراییِ دلپذیری دارد از جام اروتیسیسم و شبانهگیاش گرفته تا سنگینیِ تن در
اوقاتِ بسمستیاش و البته مهمتر از این مرامِ خوابآوریاش که تن به مرامِ
نارکوک میزند انگار نیرویی خاص از جنسِ همان رنگِ خاطرگزیناش دارد که با آن هالهپردازی
میکند و پیرامون میسازد و نوشنده را دربرمیگیرد گاهی حتا فکر میکنم باید آن را
در رستهی مخدرها به حساب آورد چون اگر خوشنوشی کنی میتوانی دستِ کم به ثقلِ
مستیِ ناب در سر دست و رگها برسی و به بیانِ درستِ کلمه سرمست شوی در آن طرف،
اسکاچ به رغمِ رنگ و طعمِ یکه و یادنشیناش مراسمی شاهانه و تنی مردانه دارد بهنحوِ
غمانگیزی عمیق و تکنواخت است سیگار میطلبد خیرهگیآور است و بتمرگانه طنازیاش رنگ ندارد و
جایی بینِ پریلودهای شوپن و شعرهای هولدرلین معلق میزند شرور است و متمرکز و پُر
از میوههای فکر و یادزداییهای بیفردا و بادهای زمستانی اسکاچ میز میخواهد تنِ
درست سرِ پُرسایه یک دوستِ نگاهدار و موسیقیِ آقای بابی دان آن وقت تازه میشود
به لطفِ ساعتها گفتوگوی بیغایت روشن شد و جهان تازه کرد و نثر نوشت.
.
.
.
... و منطقِ رویا، این هستیِ نامنتظر، را میتوان کاش کرد،
باش داشت، خاصه ازبرای این حیوان که خوابی ثقیل مثالِ مرگ دارد، بیراز و بیهیاهو
میمیرد، با بزاق بر کژیِ چانه و پلکهای قدیمی و تنفسِ آهسته، و رویاهای نادر
میانِ فصلها، از حیواناتِ نادیده و ماجراهای غریب و ناممکن، از نادیدنیها و بیزمانیها...
باشد دریایی از شراب با صدای امواج بر صخرههای زرین، و پرندههایی با چشمهای
گربه و صداهای دریایی، و من شاهدی بر کنارهای گرم به حضورِ قدمهای مست. خابیهپردازی
آرام، پاسدارِ سه عقیق: ظلمای شمال، مارِ دریا، نجابتِ گیاه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر