{ماهِ سلاخ}
محاطِ ماهِ مانده ایم
و این بوی زمستانِ آیا ست
بشنو، نالهی باد را
که این نغمه از زهدانِ اقیانوس
آمده؛
دور، آنجا، پشتِ ما
دودِ سیاه هنوز برپا ست
از خانههای خدای جنوب
درهمشکسته از سمهای آهنی
وقتِ ماهِ سلاخ
به راههای بیخورشید میزنیم، به راههای
بیستاره
به آخرِ جهان میرویم ما با کشتی
به یافتنِ تاج یا که مرگ؛
وقتِ ماهِ سلاخ
در فصلِ مِه
به ظلما میزنیم ما
فرومیغلتیم ما به شبِ شخد
محاطِ دریای سبع ایم
و این بوی معابدِ سوخته ست
بشنو، نالهی امواج را
که این نغمه از اعماقِ مکنون آمده؛
دورِ دور ایم از دریاکنارِ خانه
و زمستان در پیِ ما ست
زمستانِ گرسنه، زمستانِ حریص
عنقریب شکار ایم ما، شکارِ آن
کِرمِ بزرگ
/ فرومیغلتیم ما به شبِ شخد /
{گرگِ زرین}
و آنجا، از میانِ ابر و میغ
کوهی عظیم پیدا ست
چکاد-اش سایا به آسمانِ خاکستری
صنوبرهای خاموشاش حارسِ ساحل
آنجا غنیمتی منتظر نشسته، با
پوزخند
سزا به افسانهها
آنجا گرگی زرین منتظر نشسته
ددی شِشپا
و هنوز میجویم من
و هنوز منتظر ام من
تا سایهات را بیایم
در میانِ تارترینِ شب
و من گلهای رنج میدهم هنوز
گلهای تنهایی هنوز
چه مکرِ خدایگانی ست این؟
که این غنیمتها و مکنتها
اینچنین به دسترس اند
و نه اما در چنگ
و هنوز میجویم من
و هنوز منتظر ام من
تا سایهات را بیایم به میانِ
تارترینِ شب
و هنوز میجویم من
و هنوز منتظر ام من
تا جایی بیابم که در آن اندوهی راه
نمیبرد
و هنوز میفشرد مرا
چون دستی غریب و سرد
و هنوز میسوزد مرا
چون زبانِ افعی انگار
بهتر بود انگار
خوابیدن بر بسترِ لوش
و تماشای سیمای ماه
از زیرِ امواج
بهتر بود انگار
آسودن بر لجم
در زهدانِ اقیانوس
به رویادیدنِ روزهای پیش
بیخورشید، بیستاره، بیراه
است راه
{بر دروازههای زمستان}
و من گلهای رنج میدهم هنوز،
گلهای تنهایی
و بر کوهکنار
دروازهای هست زَفت
خیره به شمال
منتظر، تنها
مدخل را گرفتهاند
این درهای عظیمِ سنگی
درهایی ناجور برای آدمیانِ میرا
ناجور برای ما
مکرِ خبیثِ خدایانِ سختسر ست
این؟
این غنیمتها و مکنتها
اینچنین به دسترس
و نه اما در چنگ
گام برمیدارم من، افتادهسر
باد به دلِ تنگآمده میزند
بیبار، چون پرندهای بر بازوهایام
به عمقِ جانام مینگرد این
امواجِ سترگِ شمال بر ما
چه لحنِ غمباری دارد این شب
ظلمای سنگین به پیرامون
بارِ زمان بر ما
کس نمیخواند امشب
کس این کومه را ترک نخواهد کرد
رویا رویای گرگِ زرین
شکوه، شکوهِ زورِ زمستان
/ و نه اما در چنگ /
{دروازه باز میشود}
بشنو این صدای طنینی ست
که از تنات میگذرد
از زمین، از آسمان
غریوِ درنده، غریوِ یک تندر
اینجا طنین میگیرد، آوای مرگ
ست این
آسمان را گرفتهاند این ابرهای
سیاه
بر آنها، قهرِ زمستان
و برمیخیزد با چهرهای بیآوا
و سپید
از بطنِ زمین
از زیرِ کوه
محاط به توفان ایم ما
به پیچاپیچِ سپید و خاکستر
زوال بر ما ست
انتقامِ خدایانِ شرور
اینجا، به پایانهی جهان، میلرزیم
ما
دور از دریاهای فریبکار
اینجا پنهان میشویم ما، به
پناه میخزیم
دور از دریاکنارِ خانه
و برمیخیزد با چهرهای بیآوا
و سپید
از بطنِ زمین
از زیرِ کوه
خورشید و زمین میبلعد، جنگل و
دریا میخورد
میبلعدمان...
خیزخیز در برف میرویم
باد تازیانه گرفته بر صورتام
سرد
محرومِ راه... محرومِ امید
ناماش را میخوانم... در بوران
آنجا، در ستهمِ سرما، میگیرماش
ترسِ مرگ خیره شده چشم در چشم
به من
از میانِ زوزهی باد، فریادی میآید
آنجا در بورانِ برف، چیزی میجنبد
مخلوقاتی آفریده از خشمِ زمستان
نزدیک میشوند
در دهانهی غار، از شکافی در
دیوارِ سنگی
راهام را به تاریکی میبرم
پشتام، هیولایی زمینشکاف
نور میکُشد
بشنو صدای ساییدن است این... از
سنگ بر سنگ
ژرفتر میخزم... در ظلما
{واپسین ایستار}
شعله ضعیف است و ناپا
حلقهای از مردانِ لرزان ایم
محاطِ سرمای بیانتها
به این شبِ همیشه، به این ظلمای
جاودان
نالهی بادهای نامیرا
همتافتهاند حالا با این فریادهای
تهی
آتش خاموشی میگیرد
فرجامِ ما ست این
از ظلما، از سرما
از دلِ شب آمدهاند اینها
زهرخندِ ستم اند، تقدیرِ ستم
که ستم ارادهی زمستان است
چه پیکارِ بیرحم ای
و این واپسین ایستار تلخ است
فنا و ویرانی ست؛
و آنها را قبضهای منجمد گرفته
اینجا به پایانِ جهان
محاطِ شجامِ مرگ
خدایانِ دریاهای شگرف اند اینها
متبلور در برف
و راهی نیست از این خشم
از این ارواحِ خبیث
خورشید و زمین میبلعند
جنگل و دریا میخورند
میبلعند ما را
{به خواب}
نغمهای آرام بخوان برای من
نغمهای از بهار، از دریا
نغمهای خاموش بخوان برای من
نغمهای از امید، نغمهی خواب
- برای م.م
فکر نمیکردم این قدر آلبوم خوبی از کار بیاد. و فکر نمیکردم ترجمه اش کنی :)
پاسخحذفthe second track keeps killing me, breaking my neck
پاسخحذفCheers
حذف