اگه عِلم حتا نصفِ اون چیزی باشه که در موردش میگن
پس من میتونم یه ماشین بسازم
که زمان رو از وسط نصف کنه
اون وقت باهاش کمرِ زمانو میشکنم
رامش میکنم
میتونم یه در بسازم
تا ازش بگذرم و سفر کنم
اونا این کارا رو با تلفنی میکنن
تو دیگه زیاد نمیبینیش،
ولی من مطمئناً میبینم
مطمئناً...
فقط اگه میتونیستم صداتو بشنوم
ولی انگار دستِ من نیس
چهرت
وقتی واسه اولین بار
خطو وصل میکنم...
کلمهها دیر میان توو ذهنم
"کسی اونجا هست؟"
جوابا از اون ور
ترسیده و لرزنده
خفیفتر از هوا
"وقتی جهان از یکی نفرت پیدا میکنه، اون خودشو پرت میکنه
اونجایی که دیگه دستمون بهش نمیرسه"
Alfred Rethel - Der Tod als Fruend |
به یادِ پدرِ م
با آهنگ بعدیش...
پاسخحذفاین بار سر قبر.
But there aren't enough archangels in the sky to come down
حذفTo make me feel right