۱۳۹۶ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

بصر


برگردانی از Sight از Fen






از میانِ تورینه‌‌ای از ابریشمِ شیشه‌ای انگار
باصره برگشت، انگار از یک رویا
رویایی تهی از افکار و اصوات و مناظر
و به یاد می‌آورم آن‌جا را که زیبا بود، زیباترین دیده
آرام‌ترین جای
زمستانی برای جان برخوردار بودم از ذات
بودگاهِ تسلای مدام که ویرانه‌های پوسیده‌ی این روح را می‌آرامید
بی‌ از بدن، بی‌ از زمین، بی از بودن

و حال دیگربار روانه می‌شوم، این‌بار اما برفراز و آزاد
به فرود می‌نگرم، بر آن چیزهای مأنوس بر منِ مأنوس
با دیدمانی سرد و بلوریده، به وضوحِ نگاهِ مرده‌گان
با چشم‌هایی زلال، ذهنی ناحیران، رها از بار
بارِ جان‌فرسای
  مرده‌سنگِ کاتدرال
     جسمِ پژمرده‌ی این بدن
          تشابک‌های درهم‌شکسته‌ی این ذهن

و گمان نمی‌بردم بر امکانِ چنین آرامی
گمان نمی‌بردم که فرومی‌تواند نشست
 گدازانِ بی‌امانِ خشم و یأس
 و به فلاتی از سکونِ آرام وادهد

من این فصلِ فرجامین را به آغوش می‌کشم
با تمامِ بافه‌های هوشِ محتضرم
منجمد و جاودان
زمستانی برای روح، روحی محمول بر نفخه‌ی شبح‌وارِ فراموشی
واپسین هش‌دار
به بادهای ستهمی که می‌درند و می‌درند و می‌درند و می‌درند
تسلیم می‌شوم من
  سقوط می‌کنم
    فرومی‌پاشم
      تمام می‌شوم.        
       
Kaveh Hosseini - Vagueness IV

۲ نظر:

  1. این که آخریشه! شما روایت رو لو دادی. باقیِ آلبوم؟

    پاسخحذف