بر امواج، ظلمتِ رویایی: از نفَس و لویاتان، از چشمِ رویابین
با آخلیس
دروازه بر
دروازه، رویا بر رویا، رویای خورشاد، بومهای تهی، یاد بر بارِ کشتیها از مزامیرِ
ناخوانده. چشمِ رویابین گمراهِ سرسرای آینهآجین که مرا از دور بازمیتاباند. خصمها،
از ش و ب، از ص و ب و ح، و من دشنهبهدست، اشارهگر به رگ، منتظر به ندای
ناشباروزانه. من شب، نامن صبحِ پیش، که دروازه بر دروازه، رویا بر رویا، رویای شبی
شعلهور از خشمی زرین که پس از پیشِ من. نامن، امن به نهبودِ منِ بوده. نامن، با
دستهای کشیده بر آینه که مرا از دور بازمیتاباند. نامن، بیدار، بیریختار، بیخواست؛
نامن، منظره، امن، رویاگذارِ چشمهایی که سایههای خصم بر سرسرا نگاه میدارند.
من، رویابین، من نامنتظر، من ورای امید. من به خیال. من از دور. من، سیاهیِ شادخوار.
بیدار ام به
رویادیدن، رویابین ام به بیداری. شب، شب، که مرا از تو ریخت میریخت. شب، شائبه،
شب، ریختآر. و متن، رویاپشت، فضای مسکنت. دوباره، مسکن، باز، فضای پ( َ ُ)ر. و دشنه
دوباره، دولبه، دوگانه، گرگسار، که او ظلمتِ رویایی میتنید بر بافهای ساکن و
ساکن بر سایههای جهانی بیدار. و شب، بیستاره، بیتار، بیتا، صاف، بازمیتابد
بر زمانِ بیزمان. من به سینهی این فضا میزنم، با دشنهای گرفتآرِ بوی خونشان،
چون آهی بر خاکِ دوست. من، رویا به رویا، از آبنوسترین دروازههای خواب، بیدار،
بیدارِ رویابین. بیدار در رویا، رویای بیداری از روایتِ صحبت. از صبحِ ما. از
گذشته، از ریختار.
بُهتِ تو،
بهتِ نادیدهی تو، که آن چشمانِ گشاده نگاه مینامد. ناشناختِ تو، ناشناختِ بیماریِ
تو، که آن بیگانه بازی میبیند. مار: کلماتِ بیآوا ترس میریزند، و بدن، دورادور
از امنگاهِ آوای نگاه، بو ندارد. بهتِ تو، بیبو، در دلِ من. بهتِ من در جانِ تو،
بویناک. و سایههای وحشت در این شبِ فراسو از شب که آنها ظلمتِ زنده را در آن
نشانام دادند. و من، منِ بیدار، من بی نامن، منِ صبح، نشانسوده از جستوجوی
تو، جستوجوی نادیدهی تو. تو زندهگیها، تو هزارهها، مرا نشان زدی، این شرِ
خفته را، که از من بیرون، زندهگیها مرا نشان زدی، و من در پیات، جاودانه، در
رویاها ست. من، قاتلِ هیولا.
رویای نفَس میبینم،
رویای نفسکشیدن، رویای نقش، رویای کَشتی، عزیمت، کشتنِ لویاتان. دمیدن، بازدمیدن،
حیات. که من اربابِ نازندهگی ام، اربابِ بیرنگِ نامرگ. پرکشیده بر نیایشگران،
بینیا، پُرنیاز به قتلِ بیگانهگان، به قتلِ آن سایههای زنده که بر لاشههایتان
دست کشیدهاند. من در نامن: فضای انتزاع: پیرزنی پشتِ پنجره، درانتظارِ دیدارِ
ناآینهها. من در نامن: فضای خشم: شر بر زبانمان. که او کلمههای مرا میداند: سهتا: پشت به پنجره، ورای آینه، فراسوی بارِ مرگ. نامن، زنده به نفریدنِ مرگ. نامن، امن
به ازیادبردن. امن، با دشنهای سرخ و زبانی ساکن بر سیمای وحشت. نامن سایهگزیده
بر بازتابِ مرگِ اغیار. من نور، من ظلمت، من رویا، منِ رویابین. من بیزندهگی،
منِ بیمرگ.
که آن که زاده
شد، مقدر است به مردن.
و ما، در
مغاکِ نیلگون...
دروازه بر دروازه، رویا بر رویا...
Akhlys - The Dreaming I |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر