۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه

هستن-در-تنگنا / موسیقیِ انسداد



یادداشتی به بهانه‌ی Plus Une Main A Mordre


هر چه‌قدر که ایده‌های تصویریِ کارهای دیداریِ سُرا خوب و اجرای‌شان ناپخته است، در موردِ کارهای موسیقیاییِ او با وضعیتی وارونه طرف ایم. موسیقیِ سرا، چه در امبینتِ آوامحورِ treha sektori و چه در آوانگارد‌متالِ Throane در حکمِ متن‌هایی حساً منسجم و فضاپردازانه اند که در آن‌ها ساده‌گیِ نقش‌مایه‌های محدود، بسیط و نامیدنیِ حس‌یافت‌های مأنوس در آمیختاری خوش‌پرداخته از احساساتِ تک‌نواخت و تک‌رنگ، که به لطفِ ظریف‌پردازی در سبک عمیقاً شدت‌گرفته و شخصیت‌یافته‌ اند، به مایه‌هایی در خدمتِ بیانِ بی‌نقشیِ تاریکیِ پیش‌پا‌افتاده اما هماره‌حاضرِ زخم‌های وجودِ نوعیِ انسانی تبدیل می‌شوند. 





Throane به رغمِ پای‌بندی‌اش به اطوارِ موسیقیایی‌ای که آن را در ژانرِ خاصی جای‌گیر می‌کند، اساساً از فضای امبینتِ خاصِ پروژه‌ی دیگرِ سرا (treha sektori) تأثیر گرفته: فضاسازیِ تنگنا‌گرانه‌ای که در آن صدا در چهاردیواریِ تنگ‌رنگِ فروفشرده‌ و کم‌سطح اما سیاه‌چال‌وارِ تکرارِ مضطربِ فضا به شنیدن و بازشنیدنِ پژواکِ خود محکوم شده. در این فضاپردازی، که البته در treha sektori فرمی بلوغ‌یافته‌تر دارد و تکان‌دهنده‌تر، گوش‌گزین‌تر و به‌یاد‌آوردنی‌تر است، گوش حضورِ عاملیتِ خود را تنها در تعقیبِ پُردردِسرِ ناهندسه‌ی سیاهِ دیوارهایی پیدا می‌کند که موسیقی در بازیگوشی‌های کورمالِ خود آن‌ها را در فضای عمیقاً ستوهیده‌ی صدا و احساس برپامی‌کند و باز، و این‌بار تنگ‌تر و خفه‌کننده‌تر، می‌سازد. اپوریای متعینی که موسیقیِ سرا در بیانِ آن به حدی نهایی از کیفیتِ شنیداری می‌رسد، زاده‌ی همین تصویرشکنی‌های پیاپی در فضایی اساساً محصور است. کیفی که در گوشیدن به موسیقیِ سرا می‌بریم، بیش از این که به پرداختِ سرراست اما شخیصِ تضمن‌های اگزیستانسیلِ ایده‌هایی مثلِ خسته‌گی، خفه‌گی، خشم و هراس مربوط باشد، به همین پردازشِ پدیدارشناسانه و تجسمیِ هستن-در-تنگنا برمی‌گردد. تجسمی که در نافضای موسیقی از جسمیت می‌افتد و به ادراکِ اثیریِ رنگِ سیاه راه می‌برد.





درعوضِ لاسیدن با آن سنخی از تاریکی که با بدبینیِ کیهانی پیوندش می‌زنند (تاریکی به مثابه‌ی ناانسانیت در معنای عامِ آن (ناهستیِ تن و اندیشه و عاطفه و حس و تاریخ و موجودیتِ انسانی) و در حدِ نهایی‌اش به مثابه‌ی متافیزیکِ نیستیِ هر هستیِ اندیشیدنی درمی‌آید: تاریکی هم‌چون هستیِ نااندیشدنی) شکلِ حسی‌تر، زمینی‌تر و عاطفی‌تر از پردازشِ تاریکی هست که با عریان‌سازی از حسیت‌های منفی و برجسته کردنِ کژ‌ریختیِ هستیِ انسانِ موجود بیان‌گیر می‌شود. پرداختِ خشم و خسته‌گی و هراس از هستی، در عوضِ تأملِ نهایتاً روشنی‌خواهانه و الاهیاتی به نیستی که در هر صورت به نیایش‌گری و تصدیقِ سلبیِ امرِ گشوده می‌انجامد، ناگزیر وجهِ دریافتیِ اثر را بی‌واسطه‌تر، حسی‌تر و البته، بر اساسِ معیارهای هنرِ مفهوم‌زده‌ و بی‌معناگرای معاصر، خام‌تر و بدوی‌تر می‌کند. تاریکی در موسیقیِ سرا، اگرچه از لحاظِ ایده‌پردازیِ لیریک و شاید تا اندازه‌ای به خاطرِ آوای تاحدی‌اجراگرانه و زیاده‌رنجیده به خام‌دستیِ آثارِ بصریِ او تنه می‌زند، اما در سطحِ ادراکِ گوشیداریِ محض، معطوف به پرداختِ سیاهیِ سطح و انسدادِ حجم و نفَس و تن در چنین بدویتی ست. بدویتی که به به‌ترین شکلِ ممکن در زیرژانرهای این سبک، هستیِ حقیرِ انسان را نشانه می‌روند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر