۱۳۸۲ مهر ۲۷, یکشنبه

شکاریده ها 5
{ 1 و2 و 3 و 4 }


وانمودین ترین پندارگری آدمی: باور به وجود جهانی به نام جهان واقع.

اندیشه را همتاگرفتن با نظام سازی علمی، با ریاضی!؟ چه احمقانه! مانند آن است که بگوییم: اندیشنده با استاد دانشگاه یکی است! باید ناسانیِ علم-وری و اندیشه-ورزی را به دقت و به سختی روشن کرد! {یعنی با شعر}

چگونه می توانیم ناب اندیشید! با فراموشی هم-اندیشی با سیاست-زدگی سومی. با استقلال و شک و آزادی و بی قانونی و نژادگی. با شوری که به ریاضتِ در-خود-باشندگی از شهوت پالوده شده.

تا جایی که "سومی" همکناری ِ مقدس اش را با کینه، عقده، خودشیفتگی، بی-خدایی، حس حقارت، خشمِ کور، کوفتگی سکسانی، بدبینی بی-مایه و کاهلی ترک نکند، نباید انتظار داشت که از موسیقی بی مرض لذت ببرد. {در تایید شافع}

وقتی از تارون-اندیشی سخن می گوییم، باید تمام افسردگی ها، تیره-بینی ها و نومیدی های سارتری-کامویی را از ذهن بتارانیم و سپس کمی (تنها کمی) به شکار نور در تارونی بیاندیشیم...

مردانِِ سخت، خوشایند زنان اند. نه به دلیل سختی مردانه شان، بل تنها به دلیل این که دیرتر وامی دهند،تسخیرناپذیرتر-اند، به زن مجال بازی می دهند و زن در این بازی سخت است که از ابراز توانایی های شکارندگی اش لذت می برد...اما نکته اینجاست که اگر این سختی و ناگشودگی دیر پاید، زنان خسته می شوند... آخر صبر هم حدی دارد آقای من!

اگر تنها در هنگامه های بی-کسی و تنهایی پژمران تان به یاد ژکان می افتید، بدانید که این از سرِ نکبتی و نحسی نوشته های ما نیست. کمی به فکر پر کردن رخنه های "فرا-خود" (Super-Ego) تان باشید!

هان؟ چه؟ آری ما نه سر اثبات داریم و نه انکار! تنها تاکید می کنیم به راست ترین دارایی ها! و افزار ما، آنچه که بزرگ است، گاه روراستی شماست، گاه تنهایی بزرگ تان (اگر بدارید اش!) ما هیچ ادعایی نداریم، چون در حقیقت ما هیچ چیز تازه ای نمی گوییم: ژکیدن یعنی فراخواندن فراموش شدگی ها.

وقتی که جوانان عزیز، کوته-نوشت های کوئیلو ، کاستاندا و کنفوسیوس را می خوانند، ما می گوییم: ابتذال در خواندن که از ناتوانی در "از-برای-خود-اندیشی" برمی خیزد. به زبان روانشناسی: والایش (Sublimation).

زمانه ی ما:
پسران از کفش و Ecstasy و ماشین و Condom صحبت می کنند
دختران از Viagra وDildo و ساعت و مدرک تحصیلی و دماغ-افراختگی...
در چه زمانه ایم؟!

ما بی اخلاق هایی هستیم که با پُررویی به خود این اجازه را داده ایم که از ضعف انبوهگی عروسک سخن بگوییم. اخلاق را حرام کرده ایم چون می خواهیم در روانکاوی روان-پریشان (؟) روراست باشیم.

و اما معجون من! Lateralus با Summoning ، مولانا با نیچه، باخ با شوبرت. Beksinski و هایدگر و حافظ، شراب و سایه ام و ازهمه مهم تر اویی که همیشه می انگارم اش...




۳ نظر:

  1. مولانا با نیچه؟ حافظ و هایدگر؟ :)) شبیه ترکیبی از مواد یا مخلوطی از مایعات یا اشتباه کیبوردی نیست دقیقا شبیه معجونه :))
    یه سوال
    چطوری اندیشیدن صورت میگیره؟ یعنی منظورم اینه که اگر راه و سلک خاصی داره به من یاد میدید؟ منم قول میدم زنانه گیم رو کم کم بشناسم و نذارم مزاحمتی ایجاد کنه

    پاسخحذف
  2. من خیلی مشتاقم خیلی حسش میکنید؟

    پاسخحذف
  3. یه چیزیم هست. . من خیلی درد کشیدم خیلی. و برای همین یکمم میترسم. میخام نگهم دارید نذارید ضربه بخورم

    پاسخحذف