Slowdive - souvlaki space station
صداافشانی، یا آن بالاها کنارِ هیچی مرگی آسان داشته باش
مرگِ آوا، مرگِ آن
قصد و انتظار و دلخواستههایی که از گدارِ آوا، این ناآیندهترین و خاطرهبارترین،
این ثقیلترین پرخاشگریِ هستارِ انسانی، هستی مییابند. تقدمِ استتیکِ صدا بر آوا
– چیزی که موسیقیِ کلاسیک
به واسطهی درافتادن در وسواسِ نرینهی آپولونیسم در اجرای آن لنگ میزند و به
اومانیسمِ فاخر اما فروبستهبهتاریخِ اطوارِ نیتمند و افسردهشیدای آدمی میافتد
– تقدمِ پردازشِ مادیتِ صدای
محض، به جای الوهیتِ زاهدانه و همیشهمعذبِ آوا و متافیزیکِ ارادهباورانهی
ملودی؛ در شووگیز، صدا بر تنِ گوش افشانده میشود؛ صدا، ورای فراخواندهگی، ورای
یادآوری، در اوجِ ناخراشیدهگیِ رنگآمیختهای که هدفاش نه ردیابیِ کهبود که
بازیابیِ چهبودِ هستیِ محضِ صدا ست، تنمند میشود؛ در اینجا گوش چیزی را دنبال
نمیکند، گوش با افتادن در دامِ ظهورِ صدا ناگزیر به تناش بازمیگردد: سهمگذاریِ
یکهی شووگیز در کردارِ آشکارهگیِ تنانهگیِ گوش.
Bethany Curve - Me Voy
منطقِ شنیداریِ رنگ و رویا و نور، یا ذهنات را بتاب در
شکرِ شکستههای آینه
تأکید بر رنگمایههای خاص؛ وفاداری به بودباشِ طیفی
مشخصاً ناارجاع اما متداعی از رنگها؛ پرخاشِ قرمز – رازِ بنفش – بیمیلیِ آبی – جادوی مجنتا؛ در شووگیز،
منشِ آینهگونِ رنگها از بین میرود، رنگها آن نیرویی را که ما از سرِ تخیلِ
تصویریمان (در نقاشی، در عکاسی، در هر مقامی که رنگ را – چه در مصرف و چه در
مبادله – ارزشمند و جایمند میکند) از آنها گرفتهایم، بازمیگیرند: واگشتِ وجهِ موسیقیایی، بازنماییناپذیر و ارزشگریزِ رنگ؛ رنگ به
مثابهی سازمایهای از یک رویای نادیده (نه نقشمایهای از رویایی منتظر)؛ رنگ به
منزلهی سیلانِ محضِ نیرو در نهبودِ نابِ سطح؛ وفاداری به پیگیریِ قایمباشکبازیِ
نور و نانور در رفعِ هر امرِ تجسمی در آمدوشدِ رنگ؛ تجسمِ راز در اغوای کودکانه.
Lovesliescrushing - Babysbreath
کنشمندیِ انفعالِ روایی، یا بعدازظهر-ات بخیر ای اسکناسِ یونانی
لیریکهای بیمعنا؛ امحای معنا در ابهامیابیِ آوای صداشده؛
مضمونهایی که در انتشارِ دالِ صدا تهی میشوند/میکنند؛ حسیابیهای متعارض و بیغایت
و بیمن برضدِ سانتیمانتالیسمِ معنا؛ این مسأله را میتوان جورِ دیگری هم دید:
منِ راوی در صرفِ پردازش به میلِ بیان آن اندازه افراط میکند که درنهایت موسیقی
به جلوهای از فراپاشیِ نابِ این من تبدیل میشود؛ ایدهی نوشتاریِ شووگیز ایدهای
اساساً ناکتابی ست: یکای تجربهی یک کارِ شووگیز نه آلبوم که یک قطعه است؛ ولخرجیِ
مایههای آوایی، از عاملیتِ دوسویهی کلمه در تقطیعِ حسها و نامیدنِ هستیها پیشی
میگیرد؛ بیمعنایی در اینجا نه به قصدِ شاعرانهی نقدِ معناداری، که برای نزدیککردنِ
هستارِ پارهعبارتها به منطقِ رویاگونهی خودِ موسیقی، به قصدِ نزدیکشدن به وجهیتی
از رنگ که با رهاشدنِ عبارت از وسواسِ مفهوم از کلام بیرون میریزد، هست میشود.
Seasurfer - Hide
ژوییسانس، یا بگذار خورشاد زیرِ لرزِ غروبِ ماه بر آخرین تکشاخ
پرتقال بریزد
اگر بدنمان را گشتالتی برای تجربهی موسیقیایی در نظر
بگیریم، چیزی که شاید سادهترین جلوهاش را بشود در رقصهای موسیقیبنیان
پیدا کرد، آن سبکهایی از موسیقی که نتوان آنها را با ضرباهنگِ نیتمندِ حرکتی و اجرایی
در این گشتالت کشید، همانهایی اند که از اصلِ لذتِ بدن عبور میکنند و به
ژوییسانس نزدیک میشوند؛ شووگیز با تمِ ناغمگین و ناشاد-اش همین را نشان میدهد:
نه سرخوشی، نه دلتنگی: سروکارِ گوش با خودِ میلورزی ست، نه با پارهنیتهایی که
از طریقِ اندام کارگزارِ حرکتِ میل به سوی ابژهی خاص اند؛ حسیت بیاز احساس، هستن
بدونِ هدف، کیف از پردازشی بیمقصدومقصود از رنگها و صداها، حسیتی رها از کینهتوزی،
ژوییسانسِ دیگری: مادینهگی.