بر بلندای بلندترین ستیغِ این کوهها
آن جا که تندبادِ توفناکِ زمستان
چون دهرهای، از دهار به دهار میروبد
زندهگی میگسلد،
کمتر از پنج ذرع مانده به گدارِ کوه،
سیمینستیغ را به یسار میبینی
و سه ذرع آن سوتر،
تالابی هست گلآلوده و کوچک
گردبرگرد گشتم،
گتسنگی برآمده دیدم، و دویدم
در رگبارِ باران
به پناهِ آن سنگ؛
و، این که من باشم
دیدم که به جای برآمدِ سنگ،
برجِ دورینها است آنجا، برآمده از خاک...
برجِ دورینها است آنجا، برآمده از خاک...