کلمهای نداری، تا بگویی از شایدبودهها؟
نشنیدهای آیا، از آن راهی که به خورشاد میرود؟
بگو برایام، همهی آن چیزهایی را که میدانی
نشانام بده، آن چیزهایی را که باید نشان دهی
نمیآمدی بگویی،
اگر که میدانستی راه به کبود را؟
دیدهای آیا، آن زمینِ نسیمکنار را؟
میفهمی هیچ، نورِ میانِ درختها را؟
بگو برایام، همهی آن چیزهایی را که میدانی
نشانام بده، چیزهایی را که باید نشان دهی
نمیآمدی بگویی،
اگر که میدانستی راه به کبود را ؟
... زمان را بخوان، حدس بزن قافیه را، بگو چه پیدا میکنی
منتظر میمانم من، پشتِ در، مشتاق مثلِ یک نابینا...
حالا یاد-ات میآید، چیزهایی را که میدانستی؟
نمیافتی حالا، وقتی نور میآید؟
بگو برایام، چیزهایی را که میدانی
نشانام بده، چیزهایی را که باید نشان دهی
نمیآمدی بگویی،
اگر که میدانستی راه به کبود را ؟