دیهیم به سر دارد
پادِش
درهای بسته باز
از پسِ این بارهها
رد به غبار میکشد
زهرهای که میبلعی
طنین میگیرد
در خوابِ ژرفِ من
زیاده قریبی به آنها
آونگان
ساهر
به پشنگی تام و شجد
سرمیرسد
به سحرگاه
خطوطِ چشمها
بر سرم
هنوزم
سگِ پُرژخارم
زیاده قریبام به آنها
آونگان
گَندهی رویاها
تن میآورد، جاذب
گواه به خونِ نوزاده
ناشکیب، ناشتا
بگذار هرز روند همه
میزاناند مفاتیح
و تو میپاشی
پهنهی امواج
سو به گورشان دارد
اشکهای فحم
نقشهها مینگارند به قدارهها
بارِ بارقهها
قریب میشود، سیاهای ژف
تلخ میوزد
در سرت
زیاده قریبی به آنها
آونگان