۱۴۰۱ مرداد ۳۱, دوشنبه

بر بنفشی محو





رفته گون از گل،

که چون چشمهای برانگیزِ تو تبسم داشت

جاریست عطرِ گل

که دمِ تو، و تنها تو... .

 

پژمردهریختی، نازِنده، تهی،

آرمیده بر سینهی واهشتهام،

تسخر میزند بر این دل که گرم است هنوز

با آرامِ سرد و خاموشاش.

 

میگریم من اشکهایم نااحیاگرند

آه میکشم دیگر بازنمی‌دمد بر من

که بختِ خاموش و صبورش

آنی است که من میبایدم بود.



۱۴۰۱ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

آونگان


برگردانی از Suspended از Messa




دیهیم به سر دارد

پادِش

درهای بسته باز

از پسِ این باره‌ها

 

رد به غبار می‌کشد

زهره‌ای که می‌بلعی

طنین می‌گیرد

در خوابِ ژرفِ من

 

زیاده ‌قریبی به آن‌ها

آونگان

 

ساهر

به پشنگی تام و شجد

سرمی‌رسد

به سحرگاه

 

خطوطِ چشم‌ها

بر سرم

هنوزم

سگِ پُرژخارم

 

زیاده ‌قریب‌ام به‌ آن‌ها

آونگان

 

گَنده‌ی رویاها

تن می‌آورد، جاذب

گواه به خونِ نوزاده

 

ناشکیب، ناشتا

بگذار هرز روند همه

میزان‌اند مفاتیح

و تو می‌پاشی

 

پهنه‌ی امواج

سو به گورشان دارد

اشک‌های فحم

نقشه‌ها می‌نگارند به قداره‌ها

 

بارِ بارقه‌ها

قریب می‌شود، سیاهای ژف

تلخ می‌وزد

در سرت

 

زیاده ‌قریبی به آن‌ها

آونگان