۱۳۹۷ تیر ۲۳, شنبه

نائم


برگردانی از The Sleeper از آلن پو

در نیمشبی از تیرماه
زیرِ ماهِ شگرف می‌ایستم
دمه‌ای تریاقی، روح‌‌نواز، مات،
از کناره‌ی زرینِ ماه،
بر تارکِ آن کوهِ خاموش،
خواب‌ناک و نغمه‌گون
به دره‌ی فراخ پاورچین می‌کند.
رزماری بر گور سرمی‌جنباند؛
سوسن بر موج می‌لمد؛
میغ را گرفته بر سینه،
ویرانه می‌آرامد؛
نگاه کن! دریاچه به لث می‌ماند
به خوابی آگاه فرورفته انگار،
هیچ بیدار نمی‌شود.
زیبایی‌ها همه می‌خوابند! نگاه کن!
آن جا را که آیرین با مقدراتش نشسته!

آه، بانوی روشن! ممکن است آیا
که به‌شب این پنجره باز باشد؟
از این هوای شوخ، از سرِ درخت،
پُرخنده از قطره‌ی آژگن
از این هوای بی‌تَن، ساحری پس می‌نشیند،
به اتاق‌ات سرک می‌کشد،
و پرده را می‌لرزاند
سرکشانه - ترس‌ناک
بالای سرپوشِ بسته و طوقی‌دار
زیرِ آن‌جا که جانِ آرمیده‌ات پنهان است،
آن‌جا، بالای اشکوب، زیرِ سقف،
سایه‌ها، مثالِ اشباح می‌خیزند و می‌افتند!
آه، نازنین، نمی‌ترسی؟
چرا این‌جا خواب می‌بینی؟ خوابِ چه؟
از دریاهای دور آمده‌ای،
و غریب ای برای این درخت‌های باغ!
غریب ای در رنگ‌باخته‌گی‌ات! غریب ای با این جامه‌ات،
و از همه بیش، غریب ای با این گیسِ بلندت،
و این همه خاموشیِ باوقار!

بانو می‌خوابد! آه، باشد تا خوابِ او
مدام باد و عمیق!
باشد تا بهشت او را به پناهِ خویش گیرد!
و این اتاق از آنِ قدیسی شود،
و این تخت برای مالیخولیایی،
نیاز می‌برم به خدا که او بخوابد
تا ابد با چشم‌هایی باز،
وقت که اشباحِ ما‌ت‌پوش پرسه می‌زنند!

عشقِ من، می‌خوابد! آه، باشد تا خواب‌ِ او
ماندگار باشد و ژرف!
و کرم‌هایی که به او خیز می‌برند، تنی نرم داشته باشند!
دور در جنگل، مات و عتیق،
باشد تا ازبرای او تاق‌نمایی بزرگ گشوده شود
تاقی که سیاهی‌اش
و چوبه‌های بال‌دارش می‌لرزند،
شادمانه، بر سیه‌پرده‌ی تاج‌دارِ خاک‌سپردِ خانواده‌اش
مقبری دورافتاده، دور، تنها
که بر دروازه‌اش او
در کودکی، چه بسیار سنگ‌های عاطل انداخته
گوری که از درِ طنین‌اندازش
او دیگر پژواک نخواهد داد،
با فکرش به شور می‌آمد، طفلکِ تخس!
مرده‌گان بودند که از درون ناله می‌کردند!


۱۳۹۷ تیر ۱۰, یکشنبه

توتم تکیتوم (خلسه)


برگردانی از Takitum Tootem  از The Ruins of Beverast






سریرها ... تا جایی که چشم می‌تواند دید ... سریر
که نامُزین می‌پوسند، زنگاری کریه ست این همه
انگار آوایی نژاده داده‌ باشندش،
مثالِ مدحی گوش‌خراش ازبرای شرمِ شاهان

استخوان‌ها ... منظری از استخوان
این‌جا، به تقاطعِ راه‌های عتیق، غباری برپا ست قدیم
خوش‌آمد زنید شاهان‌مان را که بر ارابه‌های آهن سوار اند
به خشوع پذیرا باشید، پاسِ بدرقه دارید

اسکلت‌های زیرگیاهی
ددانِ کوهستان
اشباحِ دریا
دل‌های‌تان را در سکوتی خِران دفن کنید!

نخوت نخوت را می‌بلعد
شاه را شاه
پادشاهانِ خوابِ نگون
سرآخر شکارِ چشم‌های حیوان اند
سرآخر ساقط!

این‌جا، به پایانِ سورِ باکوسی
شاهان‌مان را نگاه برهنه، شرم‌گین، محقر

غرور! غرور! غرور!
و هیچ کابوسی نادیده نمانده
غرور! غرور! غرور!