۱۴۰۳ آبان ۱, سه‌شنبه

به شکوهِ خاموش

به شکوهِ خاموش، برگردانی از In Silent Grace از Winterfylleth  (نسخه‌ی نمثینگا)

 

 

در سایه‌ی

روزهای پیشین‌ام

سرگشته‌گی می‌کنم،

روحی آواره‌ام

دور از

خانه

مهجورِ ملک،

باردارم

اندوهِ خاکی را

 

آن سال‌های حار

چه گذشتند

مثالِ نجواهایی ترد

به اثیر،

در این لحظه‌های گذرا

منزل دارم من

به رقصِ قاسیِ زنده‌گی و مرگ

 

ستارگان بر فراز

با شکوهی خاموش

شاهد بوده‌اند

فرا فرو شدِ قوم را،

که در هنرِ ناپایای زنده‌گی

حضوری ست خاموش این همه

حضوری ازبرای اعصار

 

باشد تا نمیرد

آغوشِ شجامِ تبعید

برایم،

که تسلا را من

در بارانِ بارنده می‌بینم،

به آنجا که

گذشته و حال

به هم می‌رسند،

که در جانِ افگارم

مداوم‌اند خاطرات

 

سفری بایدم

از میانِ این ظلمت

بی‌ترس،

به قدردانی از لحظه‌ها،

که در فرشِ زنده‌گی

تبعید و فقدان

رویایی ناپایا بایدند

 

 - برای کرسیتالشارد، م و ک