مسخ ِانسان در بیگانهگی ِخدا از ایدهی آزادی
تأملات ِزیر تماماً نابهنگام اند و در زمانمندی ِفَرفشردهی مصرف ِعلف، شاید ظرف ِدو تا سه دقیقه به لطف ِ گفتوگوی نابی که با همدودی داشتم ساخت یافتند. این تأملات درآمدی بازیگوشانه بر الاهیات ِپیشاالاهیات اند، به این معنا که داستان را از پیش از پیدایش ِعینی ِآدم، در زمان ِشکلگیری ِایدهی حاضر از انسانیت در نابودی ِایدهی بکر ِانسانیت (ایدهی آزادی-برای-خود) آغاز میکند. در این روایت، حکایت ِازخودبیگانهگی ِآدمی (که همان بیگانهگی ِبنیادین ِآدمی از آزادی است) همبسته است با فراگرد ِتحقق ِذاتخواهی ِخدا و بیگانهگی ِناگزیر ِاو از ایدهی آزادی. این روایت، حامل ِظریفیست از برخی از اشارات ِفراروانشناسی ِترس و خشونت، و دیالکتیک ِبیگانهگی و آزادی در کل. حالت ِذهنی ِعلفیده هرگز قادر به نگاهداری از غایت و هدف و برنامه نیست، و تنها در سطح ِغیرایدئولوژیک ِدلالت، در درجهی صفر ِاندیشه، با شکل ِبیدرنگ و وحشی ِمفاهیم بازی میکند؛ از همین رو بُعد ِغیرانتقادی ِاین الاهیات (که متکی بر مفهوم ِآزادی ِمنفی است) را میتوان با توجه به امحای ِامر ِاجتماعی در سوژهمندی ِعلفیده توضیح داد. مهم ِدیگر این که که جرقهی این الاهیات که در ذهن ِهمدودم زده شد، مستقیماً به سویههای حقیقتمند ِآگاهی ِپارانوید برمیگردد: کمی که از خوبیهای حالت ِذهنی ِعلفیده با هم گفتیم، او به نکتهی باریکی اشاره کرد، این که آن حالت ِویژه دراصل حالت ِاصیل ِآدمی بوده و خدا به دلیلی – که من آن را به ترس ِواجبالوجودی ربط دادم که پروردهگی ِاین حالت ِاصیل وجودش را مسألهدار میکرد – حالت ِذهنی ِنرمال را به جای ِآن تعبیه کرده است. حاصل ِدلیلآوری بر سر ِاین تعویض ِانتولوژیک، الاهیات ِزیر است که بر گرد ِایدهی اصالت ِآزادی، عدم ِامکان ِآن و تقدیر ِلاهوتی در تحدید ِآن میچرخد. این تئولوژی پالوده از شکاف نیست، برای مثال، یکی از شکافها مسألهی ازلیت است که در این روایت همچنان معماگونه باقی میماند. به گمانام اما در ذهنیت ِعلفیده جایی برای بحث از ازلیت و ابدیت نمیتوان انگار کرد، چراکه در تحلیل ِنهایی اینها توهم ِاندیشهی نرمال اند که در دوری از وجههی ناب ِآزادی، تنها با مترسک ِآن ور میرود و به قصد ِپُرکردن ِمغاکهای ِعمیق ِهستی ِناآزاد به خلق ِطرحهای فکری ِخطی دست میبرَد. نکتهی دیگر گزارهی کانونی ِآغاز ِاین روایت است (ایدهی انسانیت همان ایدهی آزادی است ) که البته برای ذهنیت ِعلفیده واجد ِحقیقتی شهودی است، اما برای سایر ِحالات ِذهنی حکم ِپیشانگاره را دارد و باید آن را پیشفرض گرفت.
ایدهی انسانیت همان ایدهی آزادی است. این ایده، در شکل ِافلاطونی ِمحضاش، در دل ِامکانات ِمثالی ِپیراگیراندهای قراریافته بود که در قاموس ِوحدت ِوجودیها همان خداست؛ خدا بهمنزلهی بستار ِبیکرانمندی که کلیتاش همان انتگرال ِایدهی چیزهاست. این ایده، مانند ِهر ایدهی دیگری به قصد ِتحققیابی ناگزیر باید از کورای ِنشانهای ِذات ِتام ِپیراگیر فاصله جوید و در مرزهای آن فراگرد ِتحقق را بیازماید. لیکن از آن رو که این ایده همانا آزادی است، محض ِتحققیابی ناچار به ترک ِبند و مرز میشود – تحقق ِآزادی به معنای فرارفتن از هر شکل ِاستقراریافته از آزادیست. ایده – از آنجا که ایدهی آزادیست – باید از کلیت ِدربرگیرندهاش بیرون آید، مرزهای وجودیاش را نفی کند، آزاد شود. تمرین ِآزادی، تمرین ِپدرکشی است و آزادی-در-خودی که در پدر خانه داشت برای دگرشدن به آزادی-برای-خود، برای آگاهشدن از هستی ِخود، باید خانه را ترک کند (آزادی ِآزادی). پدر/خدا اما، تا جایی که ذات است و شرط ِوجودیاش علتالعلل ماندن و پایش ِتمام ِایدهها و نامهاست، چنین ترکی را برنتابید – متافیزیک ِیزدانی ایجاب میکند که ایدهها معلول ِوجود اند و وجود نهایتاً مستقیم یا نامستقیم همان خداست. تحقق ِایدهی انسانیت/آزادی به معنای ِترک بازبستهگی به پدر، ترک ِمعلولیت و کسب ِعاملیت و به اجراگذاشتن ِآزادی بود و پدر بنا به تعریف ِوجودیاش عاجز از رواداری در برابر ِچنین اجراییست، چراکه دیگر – دست ِکم نزد ِاین ایده و آفرینههایی که در/برای ِآن هست میشوند – از اعتبار ِواجبالوجود و علت ِغایی بودن میافتاد. ترفند ِپدر استحاله است. انحلال ِایدهی آزادی به واسطهی ایجاد ِشکاف و تعبیهی جلوههای لوگوس (کلمه و عقل) در آن شکافها به نحوی که شخصمندی ِایده (آزادی) در گیجاگیج ِاین جلوهها از شکل بیافتد و حمیت ِایده برای تحقق کاهیده شود. برای پدیدآوردن ِاین شکافها در ایده خدا ناگزیر ایده را از مرزهای وجودی ِخود تبعید کرد، که انحلال ِیکپارچهگی ِایده به پهنهاش سرایت نکند و کلیت را نیالاید. اما خدا، در جریان ِاین تحلیل و تبعید ِآزادی، خود از آزادی بیگانه شد. ایدهی انسانیت نابود شد و درعوض خدا، خدای بیگانه از آزادی، با ایدهی ازریختافتادهای که کلافهی کلام و قدرت بود سرشت ِموجودی را ریخت که همان انسان ِحاضر است {در اینجا میتوان به زانونزدن ِشیطان در مقام ِآزادیخواهترین فرشته و شأن ِجزیل ِاو در عتاب ِاز مرجع ِناآزادی هم گذری زد، اما متأسفانه در الاهیات ِعلفی فرشتهها ، در هیئت ِنا-ایده، فاقد ِاولویت ِتوضیحی اند}. این سان، تاریخ ِنابودی ِایدهی انسانیت/آزادی به پیش از زمان ِپیدایش ِآدم برمیگردد؛ انسان، پیش از آن که تن یابد، از اصالت ِخود (آزادی) تهی شده بود؛ طرح ِآدمیت-زدایی پیش از خلقت ِعینی به اجرا درآمده بود. الاهیات ِابراهیمی که بر راویشدن ِخدا، کتابتاش و تمام ِبازیهای دیگرآزارانهای که تاریخ ِیزدانشناسی را میتوان بر آنها نگاشت بنا شده، پروژهی غضبآلود ِخدای بیگانهگشته از ایدهی اصلی ِانسانیت (آزادی) است برای فرسودن ِپارههایی از ایدهی آزادی که هنوز در انسان برجا مانده اند.
زدزیسلاو بکسینسکی - بی نام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر