۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه


ترانمایی ِشر
از گذر-واژه‌ها (ژان بودریار)


"ترانمایی"، بی‌درنگ پای امر ِمتضاد ِخود را به میدان می‌کشد: رازپوشی. رازپوشی بدیلی‌ست که به‌هیچ‌رو به فرمان ِاخلاقی، و به حکم خیر و شر تن نمی‌سپارد. در راز، در امر ِبه‌تمام‌ناشناخته، نوع ِممتازی از تفاوت در کار است. چیزهای ِقطعی و بدیهی هیچ‌گاه در میدان ِگشوده‌ی نظر قرار نمی‌گیرند، این چیزها از رازپوشی به‌عنوان ِبخشی از گونه‌ای مبادله که متفاوت است با مبادله‌ای که درگیر ِپیدایی می‌شود، بهره می‌برند. وقتی تمام ِچیزها به هویدایی و پیدایی می‌گرایند، همان بلایی که بر سر ِجهان ِما افتاده، چه بلایی بر سر ِچیزهایی که زمانی پوشیده نگاه داشته‌شده اند، می آید؟ آن‌ها مکتوم می‌شوند، زیر جلی، زیرزمینی و مخفی می‌شوند، شریر می‌شوند؛ امر ِرازپوشیده، به زبان ِدیگر چیزی که قرار است در رازپوشی مبادله گردد، به شر تبدیل می‌شود، به چیزی که می‌بایست نابود و ریشه‌کن شود. اما طرفه این‌ که این چیزها نابودنشدنی اند، به زبان ِبه‌تر، رازپوشیده‌گی امری تباهی‌ناپذیر است. به همین خاطر بر آن شریرانه کار می‌شود تا بسا از طریق ِابزار و ادواتی که به‌قصد حذف‌کردن‌اش به کار می‌روند، عیان شود. امر ِرازپوشیده نیروی‌اش را از شر می‌گیرد، نیرویی که از دل وحدت‌زدایی و از بطن ِتفاوت‌مندی و نا-یکه‌گی ِچیزها برمی‌آید؛ – تا جایی که امرِ ِخیر، یگانه‌گی و هم‌‌‌سانی ِچیزها در جهانی تمامیت‌یافته تعریف می‌شود. به این ترتیب، هر آن چیزی که بر اساس ِدوگانه‌گی، براساس ِگسست از چیزها، براساس ِنگاتیویته و مرگ پا گرفته، رنگ ِشرارت به خود می‌گیرد. وظیفه‌ی جامعه‌ی ما این است که اطمینان دهد که چیزها همه‌گی در جوار ِامر خیر به سر می‌برند، که تکنولوژی‌ای وجود دارد که هر نیازی را برآورده می‌کند. به‌این‌ترتیب، تمام ِتکنولوژی‌ها طرف ِامر ِخیر را می‌گیرند و با ایجاد ِیگانه‌گی در چیزها، تمام ِخواسته‌ها را ارضا می‌کنند.

سیستم ِزندگی ِامروز ِما سیستمی‌ست که من آن را سیستم ِ"نوار ِموبیس" می‌نامم. اگر ما در سیستم ِارتباط ِمتقابل، چهره‌-به‌-چهره با یکدیگر بودیم، راهبردها{ی ارتباطی} روشن و صریح، و بر مبنای ِخطیت ِعلت و معلولی ‌بودند. اگر کسی شرارت می‌کرد، یا نیکی می‌ورزید، در هر دو حالت، اقدام ِاو بخشی از یک برنامه به شمار می‌رفت؛ ماکیاولیسم بیرون از مرزهای ِعقلانیت نبود. اما امروز ما در جهانی به‌کل بی‌مقصد به سر می‌بریم، جایی که علت و معلول براساس ِالگوی ِنوار ِموبیس بر یکدیگر تلنبار می‌شوند، و احدی نمی‌داند که گردش ِمعلول به معلول کجا پایان خواهد یافت!

نمونه‌‌ای از یک معلول ِکژتافته و منحرف را می‌توان در ستیز دربرابر ِفساد ِرایج در کسب-و-کار مشاهده کرد؛ نمونه‌ی دیگر را باید در تأمین ِمالی ِحز‌ب‌های سیاسی‌ جُست. واضح است که نمونه‌هایی از این دست باید محکوم شوند. قضات همین کار را می‌کنند. و ما پیش ِخودمان این محکومیت‌ها را نماینده‌ی نوعی پالایش، نوعی تزکیه و تبرئه قلمداد می‌کنیم، پالودن به معنای ِمفید و پسندیده‌ی آن؛ اما این تزکیه اثرات ِجانبی هم دارد. ماجرای ِکلینتون به همین قرار است. با محکوم‌کردن ِتخطی، که در خیانت به عهد و وفایی رسمی تعریف می‌شود، عدالت سهم ِخود را برای ساختن ِیک امریکایی ِ"تمیز" ایفا می‌کند. از آن سو کس ِدیگری هم پیدا می‌شود که از این قدرت ِافزوده‌ی اخلاقی برای کام گرفتن از باقی ِجهان استفاده کند (حتا اگر چنین کاری، عملی دموکراتیک خوانده شود).
این صرفاً ظاهر ِامر نیست، این که ما می‌توانیم کردار ِقضات را در تضاد ِتام با طبقه‌ی {مسلط} ِسیاسی ببینیم. آن‌ها، یک‌جورهایی، حامیان و مادران ِحقانیت ِطبقه‌ی سیاسی هستند – اگرچه دیگر در مورد فساد ِاین طبقه کاری از دست ِکسی برنمی‌آید.

آیا فساد باید به هر بهایی پاک شود؟ به خودمان می‌گوییم: البته، مسلماً سزاوارتر است که پولی که از جانب کمیسیونی مجهول برای اهداف یا تولیدات ِجنگی تخصیص یافته، صرف ِکاهش ِفقر ِجهانی شود. اما این نتیجه‌گیری اندکی شتاب‌زده است، چون دیگر هیچ بلوا و مناقشه‌ای بر سر این پول که از جریان ِکالا خارج شده در کار نیست، این پول "می‌تواند" درطریقی دیگر، مثلاً در کار ِانبوه‌سازی، مورد ِاستفاده قرار گیرد. به همین ترتیب – اگرچه شاید پرسش، پرسشی ناسازوار به نظر آید – آیا از جانب ِایستاری مربوط به "خیر" و "شر"، می‌توان مشخصاً اظهار داشت که ادامه‌ی تولید، و البته فروش ِ، تسلیحات در مقیاسی چنین بزرگ که بسا هیچ‌‌گاه به کار هم نیاید، ارجح است یا آکندن و پوشاندن ِکشور با لایه‌ها‌ی فزون‌ازتصور ِبتون؟ پاسخ ِاین پرسش در برابر ِفهم ِاین مطلب که هیچ مرجع ِثابتی که خیر و شر ِمطلق را مشخص کند وجود ندارد، از اهمیت ِکم‌تری برخوردار است. البته این وضع برای ذهن ِعقلانی دراساس حالتی ناخوشایند و چه‌بسا محنت‌بار را رقم خواهد زد. همان‌گونه که نیچه از ضرورت و حیاتی‌بودن توهم ِنمودها گفته، ما می‌توانیم از عمل‌کرد ِحیاتی ِفساد در جامعه صحبت کنیم. اما، مادامی که اصل ِفساد، حرام و ناروا است، نمی‌توان آن را رسماً ساخت و فرآورد؛ بدین‌‌سان اصل ِفساد تنها در خفا عمل می‌کند. مشخصاً این نگرگاهی کلبی‌مسلکانه و ناپذیرفتنی‌ست، اما نمی‌توان نادیده‌گرفت که در عین حال راهبردی حیاتی‌ست، راهبردی که در انحصار ِفرد ِخاصی نیست، و هیچ منفعت ِانحصاری‌‌ای را برآورده نمی‌کند. در این جا، شر، بازمعرفی و بازشناخته می‌شود. شر عمل می‌کند چون بن‌گاه ِانرژی و توان و نیروست؛ ستیز با شر، که ستیزی ضروری‌ست، شر را می‌انگیزاند، می‌افزاید و به پیش می‌راند. دراین‌جا به گفته‌ی مندویل برمی‌گردیم، او می‌گوید جامعه به نقص و فساد ِخویش زنده است؛ جامعه بر پایه‌ی عدم ِتعادل و نا-ترازی ِخود عمل می‌کند؛ اتکای ِجامعه، نه بر خصیصه‌های مثبت‌، بل‌که بر کیفیت‌های منفی آن است. اگر ما این کلبی‌مسلکی را بپذیریم، آن‌وقت درک می‌کنیم که چرا سیاست هم می‌بایست براساس ِسلطه‌ی شرارت و آشوب ِنظم ِایده‌آل ِچیزها پا گیرد؛ آن‌گاه دیگر نباید شرارت را انکار کنیم، باید به بازی‌اش بگیریم، به خطا بگیریم‌اش، ببازیم‌اش...
این عنوان، "ترانمای ِشر" ، چندان به‌جا نیست... شاید به‌تر باشد از تراویدن، پیش‌آمدن و فاش‌شدن ِشری صحبت کنیم که از خلال ِهرچیزی که آن را از خود وامی‌زند، بیرون می‌تراود و آشکار می‌شود. شاید بتوان گفت، خود ِترانمایی، شر است؛ ترانمایی: خسران ِراز. همان‌طور که در "جنایت ِتام"، کمال، خود، عین ِجنایت است.







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر