ژکانیده از Elend
{Poisonous eyes}
چشمان ِزهرین
مانده در انتظار
چشمان ِعطشان
مخمور ِدیدن
غنوده درانتظار اند
چشمانمان
وا-مانده به انتظار
کور..
خیره و بینور
واماندهی هستار و نیستار اند
چشمانمان
آوخ!
مرگمان بایسته بود ما سالکان را
که "هلا! بیایید
جهان را به گاه ِشکوفه دیدار کنید!"
آه! مرگ نازنین را..
چشمان ِزهرین
چشم ِانسان،
خسته از تفتین تفتان شده..
در گوریدهگی بیگور ِاین خستهگی
عشوهی عقل نافریباست..
خودسری رهنوَرد اما بینظر
نظر را اندیشناکست
همین و دیگر هیچ
رویایی دیگر.. رویایی دیگر..
همین و دیگر هیچ...
در هر سایه، پاری از نور
بر هر دیسه، مغاکی پُراپُر ِخلوت
در هر رنگ...
در معبد ِحقیقت
سوزیدیم
وه!
در سوزمان
تارینتابترین خورشید،
سوسن ِآسمان را درخودکشید
تبعیدگشته
به نفرین ِآدم
به لوت ِمردهگان ِچهره
بیشرم زیستن..
بیکبر مردن...
..توانیم این توانستن؟
چشمان ِزهرین
اشتیاق رفته..
هفت چشمان تا نگریسته
اشتیاق رفته..
هفت چشمان تا گریسته...
افزونه:
این شعر را دو تن از دوستان (حنظلی و هاژان) هم ترجمه کردهاند. کار ِحنظلی با رویکرد ِامانتدارانه، توانسته به خوبی از پس ِبرگرداندن ِواژه-به-واژهی متن اصلی برآید اما یکسر ناشاعرانه است؛ اگرچه در چند جا (مثل خط پانزدهم) کمی به زیبایی شاعرانه نزدیک شده اما با تأکید بر وسواسی شعرگریزانه بر معنای واژهها و جایگیری بندها و پارهها، هرگز به کلیت ِهمساز ِشایسته (حتا برای یک ترجمهی شعر) هم نمیرسد. در این ترجمه، بهترین گزینه برای عنوان شعر (Poisonous Eyes) گزیده شده.
ِترجمهی هاژان هم اگرچه بازیگونه و آزاد است، اما با خودپسندی ِتند و احساساتیگرایانهای، به وسوسهی درریختن سوژهگی زبان در قالب ِمتنی شعرگونه(وسوسهای که ترجمه را بهکلی ناکار میکند)، متن ِاصلی را پارهپاره کرده و شعری از نو ساخته، هرچند اصیل اما، دور از ضرورت سختگیر برای دمزدن در جهان ِشعر اصلی.
بههرحال، در ترجمهی شعر،که کاریست خطا(!)، بهگونهای هم باید امانتدار ِدرونه و موتیف ِمتن ِاصلی بود و هم آزاد از معنای نزدیک ِواژههایی که چون شعر-بودهگی میکنند، واجد لایههای بازیگوش ِعرصهی چندمعنابودهگی میشوندِ. هراندازه انگاشتن ِاصل و کانون و مرجع برای متن ِشعری که قرار است ترجمه شود، نادرست است، صرف ِبرکشیدن ِشعری نو از متن ِنخستین {یعنی بهکارگیری ِشعر ِاصلی تنها در مقام ِانگیختاری صرف برای شاعری(!)} نیز کاریست خطا. تنها تلاش برای رسیدن به همآمیزهی این دو، یعنی امانتداری (نه به کلمات و معنای واژهنامهای آنها، بلکه به روح و حالوهوا) از یکسو، و پردازش ِنقشینهای زبانورانه با توجه به زمین ِشعر ِاصلی از سوی دیگر، است که شکست ِاین عاطلکاری (ترجمهی شعر) را خوشایند {و چه بسا خوشپسند} میسازد.
چیزی که کمی از بیهودهگی ِزحمت ِاین کار ِخطا (ترجمهی شعر) میکاهد ، نوشیدن ِلحن ِمتن ِنخست، از آن ِخویش کردن ِمضمون ِ(نه معنا) آن و فرآوردن ِشعری نوست که نسبت به متن ِمادر، گستاخانه وادیپوار وفادار(!) بماند. اینچنین، ترجمه، خود به شعری خودبسنده و برخوردار از شعریت نزدیک میشود؛ شعری توانمند ِامانتداری جان ِساختارشکستهی متن ِنخست.