۱۳۸۵ مرداد ۲۴, سه‌شنبه



خشونت ِتصویر‌
ژان بودریار

{پاره‌ی سوم}



تصاویر ِرئالیستی، هیچ‌گاه چیزهای واقعی را نشان نمی‌دهند؛ این تصاویر چیزهایی را جلب می‌کنند که از منظر ِاخلاق و از چشم-انداز ِانسان‌گرایی‌مان نباید وجود داشته باشند، چیزهایی مثل ِنکبت و مرگ را، سپس آن‌‌ها را از طریق ِکاربستی استتیک-تجاری و به‌شدت غیراخلاقی به کار می‌بندند. این تصاویر، تصاویری هستند که در پس ِ ِابژکتیویته‌ی وانمودین‌شان، امر ِواقع را به‌شدت نفی می‌کنند و با انجام ِاین کار حتا تا انکار ِتصویر هم پیش می‌روند؛ تصاویری که حتا به آن چیزی که نمی‌خواهد نمودین شود نیز رحم نمی‌کند؛ تصاویری که وقیحانه با چاپیدن و لخت‌کردن، واقعیت را می‌سپوزند.

صحنه‌ی کشتار ِتصاویر از سر ِبس‌بود ِاطلاعات و دلالت‌مندی و ارجاع‌، فرومچاله شده. کشتار ِراز ِتصویر در حاد-پیدایی، در ترانمایی ِبی‌حد-و-حساب به‌کلی حل شده است. در فیلم ِترک ِلاس وگاس، زن ِدلفریب ِبلوندی را می‌بینیم که بی‌آن‌که چیزی از آن‌چه می‌گوید بفهمد، یکسره وراجی می‌کند و می‌ریند. این صحنه‌‌ی سرتاپا مهمل به‌خوبی نشان می‌دهد که هیچ‌چیز نمی‌تواند از دست ِجناب ِقصه و واقعیت بگریزد: تمام ِچیزها باید برای دیده‌شدن بسیج شوند، آماده‌به‌دست‌، آماده‌برای‌لذت‌بری. ترانمایی، کل ِواقعیت را در حوزه‌ی امر ِدیداری (نه امر ِبازنمودین، بل‌که امر ِتصویرینه‌ی محض) می‌چپاند. این یعنی وقاحت. وقاحت یعنی پیدایی ِناضروری که هیچ اشتیاق و هیچ اراده و هیچ اثری ندارد. این وقاحت، فضای ِنادر و ارزمند ِپیدایش را غصب کرده است.

آخرین خشونتی که به تصویر وارد شده، خشونت ِتکنولوژیکی‌ست. تصاویر ِمصنوعی ِاکترونیکی و کامپیوتری‌ای که از بطن ِترکیب‌بندی‌های بی‌شمار برآمده‌اند و بر سطح ِاسکرین ریخته شده اند، پیش‌گویان ِپایان ِتخیل ِتصویر اند. پایان ِپندار و خیال و سحر ِسرشتین ِتصویر. در آلوده‌گی ِامر ِمصنوع و ترکیب‌مند (Synthetic)، اشارت‌گری(Referant) وجود ندارد؛ امر ِواقع چنان به‌وفور به‌عنوان ِواقعیت ِعادی ساخته می‌شود که دیگر زمانی برای این‌که خود را }هم‌چون امر ِواقع{ ، واقع کند در اختیار ندارد! دیگر هیچ جلب و برداشت ِمستقیمی وجود ندارد. حضور ِابژه‌ی واقعی در لحظه‌ی یگانه و برگشت‌ناپذیر ِ{برداشت ِ}چهره، که همانا جادوی ِعکاسی است و تصویر را چونان یک کنش، یک رخ‌داد ِیکتا، چونان واپسین بارقه‌ی باقی‌مانده از واقعیت در جهانی که در حادواقعیت فروپاشیده، به ظهور می‌رساند دیگر در کار نیست. در تصویری که در این اجرای تیز و پانکتوال (Punctual)، در این پانکتوم ِزمان (به معنای ِبارتی ِکلمه) که منش‌نمای تصویر ِقیاس‌پذیر و متشابه است، چیزی باقی نمی‌ماند. در حالی که عکس (چنان که بارت نشان داده) بر غیاب ِچیزی که رخ داده دلالت می‌کند، امروز عکس، عکس ِیکسر متشابه، بر حضور دلالت می‌کند؛ حضور ِبی‌واسطه‌ی سوژه بر ابژه که البته در کامپیوتری‌کردن ِتصاویر دیگر رخ نمی‌دهد. این است سیطره‌ی نظم ِمصنوعی که بر تمامی ِما چیره شده. رابطه‌ی تصویر با مرجع، از دیرباز تا به‌ امروز، مناقشه‌های بسیاری را در حوزه‌ی وانمایی به راه انداخته، اما زمانی که مرجع از گود بیرون افکنده شود، دیگر چیزی به‌عنوان ِبازنمود برجا نخواهد ماند که محل ِجدل شود. زمانی که ابژه‌ی واقعی در برنامه‌های تکنیکی محو می‌شود، وقتی که تصویر چونان امر ِمصنوع ِمحض، هیچ ‌کس و هیچ چیز را بازنمی‌نماید و حتا به مرحله‌ی نگاتیو هم نمی‌رسد، آیا هم‌چنان می‌توان از تصویر حرف زد؟ آیا تصاویر ِتلویزیونی، تصاویر ِرقمی (Numerical) و مجازی، تصویر اند؟ جهان ِواقعی ِما، دیر یا زود از نفس می‌افتد و به‌زودی مصرف ِتصاویر، خود به امری مجازی تبدیل خواهد شد.

اگر چنان‌که افلاطون گفته؛ تصویر، پی‌خاست ِبرخورد ِنور ِآمده از ابژه و نور ِچشم است، به‌زودی دیگر نه ابژه‌ای خواهیم داشت و نه چشمی، و در نهایت، نه تصویری...

اندیشه نیز به همین فلاکت گرفتار شده. در قلمروی ِهوش ِمصنوعی، اندیشه زمانی برای تنظیم و بیان و فرموله‌کردن ِخود ندارد. شاید {این‌گونه تصور می‌شود که} تصویر در کامپیوتری کردن ِتصویر، کمال می‌گیرد و در کامپیوتری‌‌شدن ِاندیشه، اندیشه تحقق می‌بیاید، اما درواقع، با کامپیوتری‌شدن، تصویر و اندیشه هردو نفی می‌شوند. در کامپیوتری‌شدن، خشونت ِتصاویر ِمصنوعی و هوش ِمصنوعی به کمال می‌رسد. محو ِتام ِامر ِواقع، زوال ِزودرس ِامر ِمجازی. محو ِتام ِاندیشه، زوال ِزودرس ِعقل. محو ِتام ِتصویر هم‌چون زوال ِزودرس ِامر ِدیداری.

در این شوربختی ِتصویر و اندیشه و واقعیت، تصاویر ِعکاسینه مجالی برای کام‌گیری ِرقت‌انگیزشان بریافته‌اند. این بختی‌ست برای رخ‌نمون ِرستاخیزی مصنوعی که در آن نوع حیوانی منقرض می‌شود. این کشتار ِنمادین ِتصویر، شاید به گونه‌ای طنزآلود، انتقامی به‌عوض ِکشتار ِواقعیت به‌دست ِتصویر باشد. تمام ِوجوه ِتکنیکی، اقتصادی، سنجه‌های استتیک، مُد، بازار، همه‌گی تصویر را در ستهم ِامواج ِخود درهم‌شکسته و آن را در ژرفای خویش غرقه کرده اند.

ویژه‌گی ِتصویر این است که تصویر در جهانی دیگر، در یک جهان ِموازی، در دو بُعد ِدیگر، با حسی دیگر قرار می‌یابد؛ نه این که به میانجی ِبُعد ِسوم، در همین جهان ِواقعی جای‌گیر شود تا جهان ِبازنمایی به جهان ِواقعی سرریز شود و آن را به هم بریزد و آشوب کند. بُعد ِسوم، از جادو و توان ِخیالی ِتصویر می‌کاهد. چیزی که تصویر را در این بُعد ادغام می‌کند، خشونت ِبالقوه‌ای‌ست که به درون ِتصویر ریخته می‌شود. نه تنها بُعد ِمکانی ِبرجسته‌کاری (stereoscopy)، بل‌که حرکت ِزمان (در فیلم) و معنا و پیام، همه‌گی کار ِتصویر را در همین‌جهان تمام می‌کنند؛ جهان ِموازی نابود می‌شود.
بدتر از این، جذب ِتصویر در چیزی‌ست که می‌توان بُعد ِچهارم‌اش نامید، یعنی بُعد ِامر ِمجازی و سیبرنتیک. ما اغلب گمان می‌کنیم که هر بُعد ِجدیدی یک بُعد ِافزوده‌ به ابعاد ا‌ست، اما قضیه برعکس است، هر بُعد ِافزوده‌ای، یکتایی ِبُعدهای پیش را از آن‌ها می‌گیرد؛ همین‌سان، بُعد ِچهارم، جهان ِسه‌بُعدی ِوانمایی را از بین می‌برد. چه بازی ِغریبی! جهان ِنو (جهان ِزیبا و ملوس ِجدید) ِامر ِمجازی، جهانی‌ست آکنده از واقعیت‌های ِتلفیقی (integral) و مچاله‌شده. در این جهان، جایی برای جهان ِمجازی ومجالی برای تصویر باقی نمی‌ماند. این پایان ِراه ِتصویر و تخیل است.

حال سؤال ِاساسی ِما این است: آیا هیچ بختی، آیا هیچ خُرده‌بختی برای گریز ِتصویر از این خشونت ِدوگانه، خشونتی که {تصویر} اعمال می‌کند و خشونتی که متحمل می‌شود، وجود دارد؟ آیا هیچ بختی برای این گریز وجود دارد تا که بسا دوباره بتوان توان و نیروی ِسرشتین ِتصویر و احساسات ِشورانگیز ِتصویر را بازیافت؟ تصاویری که بتوانند در برابر ِخشونت ِاطلاعات و ارتباط/رسانش تاب آورند و ورای ِهر معنا و هر کژتافت ِاستتیک، رخ‌داد ِناب ِتصویر را بازیابی کنند..
تن‌‌درندادن به سر-و-صدا و همهمه‌ی بی‌امان، با سکوت. تن‌در‌ندادن به جنبش و جریان و شتاب، با سکون. تن‌در‌ندادن به تفسیر ِاخلاقی از معنا، با اسکات ِدلالت. مهم‌تر از این‌ها، واندادن به سرریز ِخودکار ِتصاویر و پیش‌روی ِبی‌حدوحساب‌شان؛ بازیافت ِجزء ِتند-و-تیز ِابژه، پانکتوم*؛ بازیافت ِلحظه‌ی برداشت ِعکس که به آنی می‌گذرد و پس ِخود چیزی باقی نمی‌گذارد مگر حسی غریب و نوستالژیک را. برخلاف ِجریان ِتصاویری که در "زمان ِواقعی" تولید می‌شوند. بی‌اعتنا به بُعد ِتصویر-شونده‌گی ِابژه. {...} جریان ِدیداری ِواقعیت چیزی جز تغییر نمی‌شناسد؛ این جریان، مفهوم ِشدن، که دراساس متفاوت از تغییر است، را درنمی‌یابد. در این جریان، تصویر مجالی برای آن که تصویر شود ندارد، درست همان‌گونه که در عرصه‌ی اطلاعات، اندیشه هیچ شانسی برای این‌که اندیشه شود در اختیار ندارد.

برای این‌که تصویر و ابژه آشکار شوند، می‌بایست قرارمندی ِخود را به تعلیق بگذارند؛ تعلیق ِمعنا و کردوکار و هیاهوی ِجهان. می‌بایست در لحظه‌ی یکتا و شگرف ِنخستین مواجهه، در لحظه‌ی شگفت‌باری که چیزها هنوز از حضور ِما بی‌خبر اند و هنوز به دستور ِتحلیل سامان‌نیافته‌اند، زمانی که هنوز غیاب‌مان به‌تمامی رنگ نباخته، برداشت شوند (capture). ما نباید انتظار ِدیدار و دریافت ِاین لحظه را داشته باشیم، این لحظه در دم می‌گذرد. {در گذار ِاین لحظه}عکاس پشت ِلنز پنهان می‌شود، او ناپدید می‌شود، مات می‌شود، از بین می‌رود. آشکارنمودن ِابژه به بهای ِناپدیدشدن ِسوژه انجام می‌گیرد.

قاعده‌ی ناپدیدی و ترانمایی به‌مثابه قاعده‌ی مرموز ِتصویر، پیوند ِتنگاتنگی با تئوری دارد. در این‌جا، قاعده یعنی فداکردن ِتمام ِچیزهایی که خود را در گفتمان بازمی‌یابند و حال وقت ِآن رسیده که خود را در چیزی دیگر گشت دهند. تصویر، زیباترین بخش ِدگردیسی ِگفتمان است. {...}** به‌هررو، زمانی که تئوری به مرزهای خود نزدیک می‌شود، دیگر فراگشوده نیست، تئوری در این‌جا به نقابی برای خود بدل می‌شود. در این‌جاست که تصویر با توان ِپدیدارانه‌ی (فنومنال) ِخود پا به میدان می‌گذارد. تصویر ِعکاسینه از دل ِهمین سهش ِپدیدارانه از جهان فراورده می‌شود و شم ِتحلیلی (انالتیکال) را نه به‌عنوان ِترا-نوشت (نسخه‌برداری)، بل که به‌مثابه ترادیس و تغییرشکل ِتئوری به دنبال می‌کشد. این، دست کم، تجربه‌ی شخصی ِمن درباره‌ی تصویر ِعکاسینه در مقام ِموضوعی ترا-تئوریکی‌ست. {تصویر ِعکاسینه} پویه‌ای رئالیستی یا هنرمندانه نیست، تصویر-شونده‌گی ِابژه است؛ تصویر-شونده‌گی ِاندیشه، و پایانه‌ی نمادین ِفراشد ِتحلیلی‌ست که رُو(التفات) به ابژه‌ای دارد که برای خود-اش هست. ابژه‌ای که نه ابژکتیو شده و نه واقع‌مندی یافته، به محض ِاین‌که به تصویر بدل شود، دیگر هیچ مسئله‌ای ایجاد نمی‌کند. این راه‌حل ِمسئله‌ای‌ست که از نقطه‌نظر ِآنالیز(تحلیل)، به‌کلی حل‌ناشدنی می‌نماید. جهش و دگردیسی و تغییر و شاید تراگشت ِشاعرانه‌ی وضعیت ِآنالیتیکال (تحلیلی). جایی که پانکتوال، که هسته‌ی تصویر است، پاد-پانکتوال (contrapuntual) ِتئوری می‌شود.



*: پانکتوم، اصطلاحی‌ست که بارت در وصف ِامر ِتکینه‌ی تصویر از آن نام می‌برد. پانکتوم، همان لکه، همان رَد و اثر، همان جلا و همان خال و تک‌نشانی‌ست که موجب ِیگانه‌گی ِتصویر می‌شود. منشی که معنای بارتی ِمتن ِنوشتنی را در تصویر هست می‌کند.
**. متن ِانگلیسی ناخواناست.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر