۱۳۸۶ خرداد ۲, چهارشنبه


بخشی از "گذرواژه‌ها"
بودریار

ابژه

برای من، ابژه همواره سرآمد گذر-واژه‌ها بوده و هست. من این دُردانه را از همان آغاز نشان کردم، چون از همان اول می‌خواستم پرده‌ی مسأله‌واره‌گی ِسوژه‌ را از هم بدَرَم. مسئله‌ی ابژه، بدیل ِآن مسئله‌واره را به میان می‌کشد، مسئله‌ای که افق ِاندیشیدن‌ام را ترسیم می‌کند. در این رابطه ملاحظه‌هایی مربوط به دورانی که در آن به سر می‌بریم وجود داشت: در دهه‌ی 1960، گذار از تقدم ِتولید به تقدم ِمصرف، پای ِابژه‌ها را به میدان کشید. چیزی که نظرم را جلب کرد، خود ِابژه‌ی صنعتی و فرآورده‌ای نبود، بل‌که شیوه‌ای بود که ابژه‌ها با آن با یکدیگر سخن می‌گفتند؛ سیستم ِنشانه‌ها و نحو‌شناسی ‌ای که آن‌ها پروراندند؛ این واقعیت که آن ابژه‌ها به جهانی ارجاع داشتند که در مقایسه با قدرت ِتام و آشکار ِمصرف و سود بسیار کم‌تر واقعی می‌نمود. مشاهده می‌کردم که چه‌گونه آن‌ها در جهان ِنشانه‌ها به‌سرعت از {بند ِ}کارکرد-ارزش ِخود می‌گسستند و وارد ِبازی ِاین‌همان‌شدن با یکدیگر می‌شدند.
به‌دنبال ِاین فرمالیسم ِنشانه‌شناختی، بی‌درنگ می‌شد، به یاد ِتهوع ِسارتر، از آن ریشه‌ی معروف که ابژه‌ای وسواس‌آلود و شیء ِزهرین بود یاد کرد... این گونه به نظرم می‌رسید که گویی ابژه در تبی زهرین می‌سوزد، یا دست ِکم، اگر هنوز نایی برای‌اش مانده، توانسته از انفعال ِکارکردپذیری‌اش بگذرد و به نوعی خودآیینی برسد، به ظرفیتی که اینک بتواند به‌دست ِخود از سوژه‌ی شکست‌ناپذیری که آن را در اختیار می‌گیرد و می‌پایید، کین‌خواهی کند. {جهان ِ}ابژه‌ها را همیشه جهانی خنثا، بی‌جان و بی‌اثر و راکد و گنگ می‌پنداشته‌اند که از آن ِماست، جهانی‌ که ما خود آن را ساخته‌ایم و از‌این رو مجازیم تا هرچه می‌خواهیم با آن بکنیم؛ اما برای من، آن جهان حرف ِدیگری برای گفتن داشت، چیزی داشت که آن را از کارکرد-اش فراتر می‌بُرد. این جهان بخشی از قلمروی ِنشانه‌ها بود ، جایی که در آن هیچ‌ رویدادی به‌ساده‌گی حادث نمی‌شود، چراکه نشانه همیشه چیز را محو می‌کند. به‌این‌ترتیب، ابژه جهان ِواقعی را تعیین می‌کرد، ابژه هم‌چنین غیاب ِجهان ِواقعی را نیز سبب می‌شد، به‌ویژه غیاب ِسوژه را.

جست‌وجو و پژوهیدن ِزیا و گیا (fauna and flora)ی ابژه‌ها برای‌ام جذاب و گیرا بود. در این کنکاش، رشته‌های فرهنگستانی ِگوناگونی را بسته به شرایط به کار بستم: روان‌کاوی، تحلیل ِمارکسیستی از تولید، و به‌خصوص به پیروی از کارهای بارت، تحلیل ِزبانی. اما امتیاز ِمطالعه‌ی ابژه‌ها این بود که از شما می‌خواست تا از این رشته‌ها فراتر روید؛ پژوهش ِابژه‌ها نوعی میان-رشته‌ای‌‌مندی را به شما تحمیل می‌‌کرد. واقعیت این بود که مقدور نبود{تحلیل ِ}ابژه را به رشته‌ای خاص محدود کرد، و به‌همین‌خاطر تحویل ِمعماگونه‌ی رشته‌ها کمک می‌کرد تا بن‌انگاره‌های اساسی‌شان را بتوان به پرسش کشید؛ برای نمونه در میان ِاصول ِموضوعه‌ی نشانه‌شناسی، ابژه-نشانه، از طریق ِمیان‌کنش ِموجود میان ِسنخ‌های بس‌گون ِارزش، به چیزی ابهام‌برانگیزتر از نشانه‌ی زبانی تحویل می‌شود.

هراندازه هم که جذبه‌ی واقعی ِاین تفاوت‌ها پررنگ‌تر می‌شد، چیزی که بیش از همه مرا جذب ِخود می‌کرد، و هنوز هم برای‌ام گیراست، شیوه‌ای‌ست که ابژه محو می‌شود، خود را غایب می‌کند و بدین‌ترتیب از امر ِغریب Unheimlich) ) و وهم‌ناک پاسداری می‌کند. مبادله‌ای که ابژه در آن رسانه است ناتمام باقی می‌ماند. بی‌شک، ابژه واسطه‌گر است، اما از آن‌جا که در عین حال خود بی‌واسطه و درون‌ماندگار است، وساطت و نقش ِواسطه را درهم می‌‌شکند. ابژه نقش ِخود را در هر دو جبهه بازی می‌کند، هم ارضا می‌کند و هم ناکام می‌گذارد. شاید بنیاد ِابژه در همان چیزی قرار یافته که باتای از آن به نام ِ"سهم ِنفرین‌شده"* یاد می‌کرد، امری که نه کنار می‌رود و برطرف می‌شود و نه رهایی می‌یابد. هیچ راهی به رهایی از ابژه وجود ندارد. همیشه، جایی، "پس‌مانده‌"ای باقی می‌ماند که سوژه از پس‌اش برنمی‌آید، چیزی که سوژه تصور می‌کرد که قادر است با وفور، با کثرت و با انباشت و تجمع، بر آن چیره شود؛ چیزی که در نهایت بیش و بیش‌تر بر مناسبت و رابطه مانع‌تراشی می‌کند. در گام ِنخست، فرد از طریق ِابژه‌ها ارتباط برقرار می‌کند، اما بعد، تکثیر، راه ِآن رابطه را یکسره می‌بندد. ابژه، نقشی دراماتیک دارد. ابژه، هنرپیشه‌ی خام و بادسری است که هیچ کاری از دست‌اش ساخته نیست؛ و درست به همین خاطر برای من جذاب است.



پانوشت:
باتای در کتاب ِ"سهم ِنفرین‌شده" در صدد ِطراحی ِیک تئوری ِعمومی ِنو برای اقتصاد برمی‌آید که به‌گفته‌ی خودش از تمام ِنگرش‌های ِمحدود تئوری ِاقتصاد ِحاکم متمایز است. در تئوری ِمصرف ِاین کتاب، "سهم ِنفرین‌شده" جزء ِمازاد و برگشت‌ناپذیر ِهر اقتصاد است. این جزء، صرفاً از طریق ِفرایندی عیاشانه و مبتنی بر وفور مصرف‌شدنی‌ست، به زبان ِدیگر، در حالی که در تئوری ِمتعارف، نظریه‌ی مصرف براساس ِکمیابی و انتخاب شکل‌بندی می‌شود، در تئوری ِباتای، مصرف ِ"سهم ِنفرین‌شده" براساس ِوفور ِانرژی و امر ِمازاد انجام می‌گیرد؛ به‌این‌ترتیب، در ارتباط با سهم ِنفرین‌شده، هیچ انتخاب و نتیجه‌ای در کار نخواهد بود و مصرف ، جز عیاشی و فزون‌خواری چیزی نیست؛ مثالی که باتای در این رابطه می‌آورد، آیین ِقربانی‌ست، رویدادی که در آن ماهیت ِمنفعت‌طلبی و رجحان‌مندی مصرف تحت ِتأثیر ِنیروی ِشدید ِبرآمده از شور ِفزون‌از‌حد ِنظام ِآیین، قرار می‌گیرد و رنگ می‌بازد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر