ترجمهای از بخش سیزدهم Perfect Crime نوشته ی بودریار
فرمولِ سوژه: "من آینهات خواهم شد". شعارِ ابژهها:
"ما آن کردارِ ناپدیدکنندهت خواهیم شد، همان که دوستش داری!". با این
حال، این ناپدیدشوندهگی ضرورتاً باید در حکمِ "کردارِ پدیدآورنده"ی
یک دیگری هم باشد؛ چون تنها به این ترتیب او {اوی سوژه} میتواند هست شود. آن چه
که شما در شیوهی تولید ایجاد میکنید، چیزی نخواهد بود مگر تصویری از خودتان.
تنها آن چیزی که از شیوهی ناپدیدشوندهگی میگذرد حقیقتاً دیگری است.
چیزها و ابژهها، به خودیِ خود این چنین اند، ناپدیدشوندهگیشان
آنها را دگر-گون میدهد. در این معناست که میتوان گفت که فریبمان میدهند، ما
را گول میزنند و از چنگمان میگریزند. و البته در همین معناست که به خودشان
وفادار اند، و دقیقاً از همین رو ما هم باید به آنها، به جزئیتشان، به نمود و شکلِ
محضشان، به وهمِ حسیِ پدیدارشدن و آرایششان وفادار باشیم.
هر ابژهی عکاسیینه صرفاً آن ردی است که به میانجیِ
ناپدیدشدنِ هر چیزِ دیگر {جز این ابژه} باقی مانده است. از تارکِ این ابژه، که بهنحوی
غریب از باقیِ جهان غایب شده، منظری لغوناپذیر از جهان خواهیم داشت.
غیابِ جهان، که در هر جزئیتی حاضر است و با هر جرئیتی نیرو
میگیرد – مثلِ غیابِ سوژه که در/از هر بارزهای از چهره پررنگتر میشود.
آشکارشدنِ جزئیت را میتوان به واسطهی ورزیدهگیِ ذهنی یا هوشیاریِ حسی نیز به
دست آورد؛ اما در اینجا {(در عکاسی)} تکنیک کارها را ساده میکند. شاید این یک
دام باشد.
عکس، تصویری قراریافته در زمانِ واقعی نیست. عکس
دربرگیرندهی لحظهی منفی است، تعلیقِ منفی، وقفهای از زمان که به تصویر مجال میدهد
تا به وجود درآید، پیش از این که جهان – یا ابژه – در درونِ تصویر ناپدید
شود، چیزی که نمیتوان در تصاویرِ کامپیوتری ایجادش کرد، جایی که امرِ واقع
پیشاپیش ناپدید شده است. عکس، لحظهی ناپدیدشدن را حفظ میکند، و به این قرار، از
جذبهی امرِ واقع، انگار که چیزی از یک حیاتِ پیشین باشد، حراست میکند.