۱۳۸۴ خرداد ۱۷, سه‌شنبه


این نوشته ترجمه‌ا‌ی‌ست از بخشی از کتاب امریکا (Amerique) نوشته‌ی ژان بودریار
[English-Translated in 1988 by Chris Turner]


...اسبی را که رمیده، متوقف می‌کنند؛ اما دونده‌ای {Jogger}*1 را که می‌‌دود، نه. دهان‌اش کف کرده، ‌ذهن‌اش با زمان‌شماری درونی تخته‌بند ِلحظه‌ای شده که او در آن به سرحد حادی از آگاهی می‌رسد. {اما} او قرار نیست متوقف شود. اگر او را متوقف کنید و از او ساعت را بپرسید، در یک چشم به‌هم‌زدن، سرتان را به باد خواهید داد. او بی افسار است، میان دندان‌های‌اش تسمه‌ای نیست. با این حال بعید نیست وزنه‌ها و زنجیرها و آویز‌هایی به کمربند آویخته باشد (کجاست زمانی که دختران به مچ پای‌شان پایند می‌زدند!). زاهد ِستون‌نشین سده‌ی سوم، در ریاضت‌ها و خودخوارداری‌های‌اش در پی آرامش و ثبات فاخرانه بود؛ دونده امروز در خسته‌گی و فرسوده‌گی ِماهیچه‌های‌ بدن‌اش به دنبال آرامش می‌گردد. او {در ریاضت‌کش}، برادر ِ کسانی‌ست که با وجدانی درست و نیتی پاک، در باشگاه‌های پرورش اندام، پشت ماشین‌های پیچیده با آن قرقره‌های کرومی، با سیستم‌های وحشتناک پزشکی، خود را مصرف می‌کنند. فراگردی مستقیم، ابزارآلات ِشکنجه‌گری قرون وسطایی را از پس ِدگرگونی‌های صنعتی ِخطوط تولید،از طریق ماشین‌‌آلات مکانیکی به تکنیک‌های پرورش اندام پیوند می‌دهد. دویدن هم، مثل رژیم غذایی، پرورش اندام، و چیزهایی از این دست، شکلی نو از بیگاری ِداوخواهانه است (شکلی نو از فاحشه‌گی).

بی‌شک {این} دونده‌گان، قدیسان این زمانه، قهرمان { ِبی‌خیال} آخرالزمانی خوش‌آیند و تفننی اند. مردی که کناره‌ی ساحل را می‌گیرد و تا به انتها می‌دود، باری هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند در احضار ِپایان جهان مؤثرتر از این مرد باشد؛ غرق ِنوای دستگاه واکمن‌اش، غنوده در ایثار منحصربه‌فرد انرژی، بی‌اعتنا حتا به مصایب، چرا؟ چون بروز ویرانی را تنها برآیند تلاش و زجر شخصی‌اش می‌‌داند، نتیجه‌ی مصرف کردن انرژی بدنی که پیش چشمان‌اش رفته‌رفته از کار می‌افتد. پیشینیان، در یأس‌زده‌گی، به دریا می‌زدند، آن‌ها به حدی پیش می‌رفتند که دیگر توان بازگشت‌شان نباشد؛ خودکشی آنان این‌گونه بود. دونده با دویدن در طول ساحل خودکشی می‌کند. چشمان‌اش دریده، آب از دهان‌اش می‌چکد. متوقف‌اش نکن! شاید آسیب ببینی؛ شاید هم در کنار-ات رقص‌اش را ادامه دهد، درست مانند مردی که به خلسه رفته..

نمونه‌ی عذاب‌آور دیگر، مردی‌ست که در قلب شهر، تنها مشغول غذاخوردن است؛ این افراد را می‌توان جابه‌جا در نیویورک دید. او، بیچاره، کشتی‌شکسته‌ای‌ست که از سور دریای خوش‌مشربی جا مانده. این‌ها حتا در جمع، خود را از پس‌مانده‌خوری جمع‌و‌جور نمی‌کنند. اما {به‌هرحال} این هم نمونه‌ای‌ست از جهان فقر مدنی، از جهان تهیدستی صنعتی. هزاران تن ِتنها که تنها به کار خود مشغول اند، بی‌توجه به دیگران. تفاله‌ی خوش‌آوا(استروفونیک)‌ای که در سرشان جاری‌ست، از چشمان‌شان سرریز شده. جهان ِBlade Runner. جهان پسا-فاجعه (post-catastrophe). بی‌خبر از درخشش طبیعی کالیفرنیا؛ بی‌خبر از کوه آتشی که با وزش دیوبادی دریایی، ده‌ها مایل از دریا به پیش‌آمده و سکوهای نفتی ماورای بحار را در ماتی دود-اش اسیر کرده؛ او بی‌خبر از این‌ها، خیره‌سرانه درگیر آزارپرستی رخوت‌باری می‌شود تا{سرانجام} خسته‌گی ایثارگرانه فرارسد. This is truly a sign from the beyond. مثل فربه‌مردی که فربه‌گی‌اش را پروار بسته، مثل صفحه گرامافونی که مدام روی یک شیار می‌چرخد. سلول‌های در حال ِتکثیر یک تومور، مثل هرچیزی که فرمول ِتوقف را گم کرده. کل جامعه، حتا بخش تولیدگر و فعال ِآن – همه و همه – به پیش می‌روند {کورانه}. چون {همه} فرمول توقف را گم کرده‌اند.

تمام ِاین لباس‌های ورزشی (Track-suits, Jogging-suits)، این شورت‌های راحت، این پیراهن‌های کتانی ِبگی (Baggy)، این لباس‌های لش، شبیه به لباس خواب اند؛ گو آن‌که تمام ِاین پرسه‌زنان ِپیاده‌ی آسوده‌خاطر، این دونده‌گان ِبی‌خیال، هنوز در {حال‌و‌هوای) شب وامانده اند. بدن‌ ِاین‌ آسوده‌خاطران در این لباس‌های موج‌دار غوطه می‌خورد، و خودشان در این بدن‌ها {ی شناور} شنا می‌کنند.

فرهنگ ِآنورکسیک (Anorexic)*2، فرهنگ ِانزجار، فرهنگ ِدفع، فرهنگ ِوازنش. شخص آنورکسیک، با به‌ ستوه آوردن ِاین فرهنگ، به آن دلالتی شاعرانه داده. او از فقدان (lack)، سرباز می‌زند. او می‌گوید: «من چیزی کم ندارم، پس نباید بخورم.» برعکس، شخص چاق؛ او از آکنده‌گی، از پُری سرباز می‌زند. او می‌گوید: «من همه‌چیز کم دارم، پس همه‌چیز خواهم خورد.» آنورکسی با خالی‌بودن از فقدان طفره می‌رود، چاق هم با زیاده‌روی از آکنده‌گی طفره می‌رود. هردو، پاسخ‌هایی همان-درمانی (homeopathic) اند. پاسخ، نابودگری‌ست. دونده‌ی ما راه حل دیگری هم دارد. او بالا می‌آورد. در واقع، او خود را بالا می‌آورد. او انرژی‌اش را تنها صرف ِدویدن نمی‌کند، او انرژی‌اش را بالا می‌آورد. او باید به وجد ِخسته‌گی برسد، به نشئه‌گی ِمکانیکی؛ درست همان‌طور که آنورکسیک، نابودی ارگانیک را طلب می‌کند، او کیفوری بدن ِتهی را می‌خواهد؛ درست مثل ِفرد ِتنهای منزجر، او سرمستی برآمده از نابودی ِبُعد (dimensional annihilation) را می‌خواهد: سرمستی از بدن ِتام.


پانوشت:
1: منظور خیل ِپرشمار افرادی‌ست که در امریکا ساعاتی از روز را برنامه‌ریزی‌شده به دویدن‌های آهسته و یورتمه‌وار می‌پردازند. در سراسر این نوشته، منظور از دویدن، این دویدن ِلوث و هرروزینه‌‌ی امریکایی‌ست.
2: آنورکسیا (Anorexia): پرهیز از خوراک به خاطر وسواس ِلاغری.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر