چه میشد اگر میخوابیدی، و چه میشد
در خوابات رویا میدیدی،
و چه میشد در رویا
به بهشت میرفتی و آنجا گلی زیبا و غریب میچیدی،
و چه میشد اگر
وقتی بیدار میشدی
آن گل در دستات بود؟
آه، چه میشد؟
-
کالریج
موسیقی (یا (نا)موسیقیِ) امبینت را عموماً بافتاری میشناسیم
که در قالبِ یک زمینهی وضعی، میدانِ پدیدارشناسانهی ادراکِ حسیِ (نه لزوماً
شنیداریِ) ما را نو میکند. در این تجربهی پدیدارشناسانه، وضعیتِ آگاهی، از حالاتِ
متمرکز، فشرده، پیشداورانه و نیتمندِ زیستجهانِ هرروزهمان، به حالاتی گشوده به
جهان (به خودِ چیزها، به زمانمندیِ مکان و مکانمندیِ زمان، به ذاتِ شکلهای
سرکوفته، مغفول و عادتزدهی هستنها) میل میکند؛ گشایشی که هم میتواند پیشدرآمدی
باشد برای آشنایی با منطقهای نو برای زیستن، و هم دستیاری برای تحقیرِ اصلِ واقعیت
– و ما چه کم به این سویهی
انقلابیِ امبینت فکر میکنیم. میشود گفت که در خلقِ چنین تجربهای، خطرِ اراده به
طرحِ مضمون در بافتِ آواها – بافتی که ازاساس مرکزگریز است و ناغایتنگر – تخطئهی سهمِ مخاطب در
ساختنِ بازیهایی ست که ساختمایههای شکلگیریِ محتوایِ متداعیِ زمینه اند (بازیهایی
به دور از معنا، و درنتیجه پالوده از هیستری و ملال): خطرِ گذر از تداعی به ارجاع،
گذر از جهانِ کبیرِ موسیقی به جهانِ صغیرِ دلالت. با این حال، رفتوآمدِ امکاناتِ
معنایی و حضورِ واپاشیدهی نیت در جریانِ محضِ آوا، وسوسهای ست معمارینه که به
سادهگی نمیتوان از آن گذشت. وسوسهای که ریشتر در پرداختِ امبینتیِ خواب از پسِ طرحِ آن بهخوبی برآمده.
لینکِ آلبوم: Sleep