۱۳۸۵ تیر ۸, پنجشنبه


خشونت ِتصویر‌
ژان بودریار

{پاره‌ی نخست}

مسئلة ٌ: آیا تصاویر، تصاویر ِتکینه‌ای وجود دارند که بتوانند از خشونت ِدوسری که از یک سر از تصویر برمی‌آید و از سر ِدیگر بدان ضربه می‌زند، بگریزند؟ آیا هیچ بختی برای گریز از سرریز ِهژمونیک ِمحیط ِدیدمانی و بازیابی ِقدرت ِاصیل ِتصویر، قدرت ِبنیانی ِوهم، وجود دارد؟

در وهله‌ی نخست، سه شکل ِخشونت را در نظر می‌گیرم: شکل ِنخست، تجاوز، فشار، زورتوزی و تباهش است؛ خشونت ِیک‌جانبه از سوی قدرت. شکل ِدیگر، شکلی تاریخی‌ست؛ خشونت ِانتقادی، خشونت ِمنفی و گردن‌کشانه، خشونت ِانقلاب، شورش (خشونت ِتفسیر و تحلیل). هردو شکل، شکل‌های مشخصی از خشونت اند و بسته به علت‌های صریح و قالب‌های برین ِقدرت، تاریخ و یا معنی. من این دو شکل را، به‌ترتیب، خشونت ِنوع ِاول و دوم می‌نامم. خشونت ِسومینی هست که به‌کلی با نوع ِاول و دوم تفاوت دارد. خشونت ِنوع ِسوم، رادیکال‌تر، زیرک‌تر و فریفتار‌تر است: این خشونت، هم خشونت ِمنع است و هم اجماع، هم خشونت ِقانون است و هم بی‌قانونی. خشونتی‌ست دوسره. خشونت ِامر ِمجازی(The Virtual)؛ یک فرا-خشونت. خشونت ِمیان‌کنش و اجماع ِ تحمیلی که مانند ِجراحی ِپلاستیک در جامعه می‌گسترد. خشونت ِدرمان‌شناختی و ژنتیک، خشونت ِرسانشی (Commuca-tional) و اطلاعاتی؛ و امروز، پیش از تمام ِاین‌ها، خشونت ِترانمایی(شفافیت)، که از طریق ِپیش‌گیری، یعنی به‌واسطه‌ی قاعده‌گذاری ِذهنی و جسمی، ریشه‌ی شرارت و نگاتیویته و یکتایی ( و در نهایت، شکل ِنهایی ِیکتایی، یعنی مرگ) را می‌زند. خشونت ِبازداد (استرداد) ِناسازگاری و مرگ. خشونتی که خودناسازوار به خود ِخشونت پایان می‌دهد و بدین‌ترتیب، جز با انکار ِرادیکال و وارهانش* ِمحض ِچیزها نمی‌توان آن را فروخواباند. خشونتی ناب، بدون ِابژه و قطعیت. این همان خشونت ِنمونه‌وار ِاطلاعات، رسانه و تصاویر، و خلاصه هر امر ِتماشایی‌ست که بنابر آشکاری ِتمام و نابودی تام ِراز شکل می‌گیرد. سازمان ِاین خشونت، روان‌شناختی و زیست‌شناختی‌ و ژنتیکی‌ست؛ و ما دیر یا زود ژن ِآن را کشف خواهیم کرد؛ ما مرکز ِخشونت را در مغز کشف خواهیم کرد، ما شاید حتا به ژن ِمقاوم دربرابر ِدست‌کاری ِژنتیکی و شستشوی ِمغزی و مغزدایی را که درنهایت چیزی باقی نمی‌گذارد مگر آدمک‌های ماست‌مالیده‌ی پرتقال کوکی، دست پیدا کنیم. دیگر نبایست از خشونت سخن گفت، باید از تُندی و عفونت (Virulence) حرف زد؛ به این معنا که خشونت دیگر سرراست و مکانیکی عمل نمی‌کند، بل‌که با میانجی، از طریق ِعفونت و پلشت‌زایی، از لابه‌لای زنجیره‌ی کنش‌ها به جلو می‌خزد، می‌آلاید و آرامش‌مان را به‌هم می‌‌زند. این {فراخشونت} برخلاف ِخشونت ِکلاسیک که تنها از طریق ِتأثیر ِمنفی عمل می‌کند، با امر ِمثبت سر-و-کار دارد و درست مثل ِیک یاخته‌ی سرطانی از راه ِدگردیسی و از گذر ِبازتولید ِبی‌پایان ِنیروی بقا تکثیر می‌شود. این خشونت، همان خشونت ِصفحه‌ی نمایش و اثر ِتصویر بر ذهن ِمردم است. رسانه، نیروی خنثاکننده‌‌ای دارد که تأثیر مستقیم ِخشونت بر خیال را به هم می‌زند. به نظر ِمن، این سومین نوع ِخشونت، خشونت ِنوع ِاول و دوم را یکسره برمی‌اندازد و این کار را با تجاوز به سلول‌های ذهن‌مان انجام می‌دهد؛ درست مثل آنتی‌بیوتیک‌ها که عامل ِبیماری‌زا را تنهای به بهای ِفروکاهش ِسطح ِعمومی ِحیات می‌توانند از میان بردارند.

هنگامی که رسانه پیام می‌شود (مک‌‌لوهان)، خشونت نیز در مقام ِیک رسانه، به پیام ِخود بدل می‌گردد، پیام‌بر ِخود می‌شود. به همین دلیل است که دیگر نمی‌توان خشونت ِپیام را با خشونت ِرسانه و با خشونتی که از دل ِآشوبه‌ی رسانه و پیام سربرمی‌آورد، قیاس کرد. ویروس‌ها این‌چنین اند. ویروس، گونه‌ای اطلاعات است؛ نوع ِویژه‌ای از اطلاعات هم رسانه و هم پیام است. هم فاعل است و هم فعل. به همین خاطر، بدخیم و واگیر است و تکثیر-اش حد و مرز نمی‌شناسد. در حقیقت، در تمام ِفراشدهای زیست‌شناختی و اجتماعی و ذهنی، عفونت جای ِخشونت را گرفته است. خشونت ِسنتی ِبیگانه‌گی، قدرت و ستم، به‌دست ِچیزی خشن‌تر از خود ِخشونت به عفونت تبدیل شده؛ خشونتی که زمانی سوژه‌ای تاریخی و فردی داشت، به عفونتی بدل گشته که برای‌اش هیچ عامل ِشخصانی نمی‌توان انگار کرد. این سرایت‌ها، این واکنش‌های زنجیره‌وار هیچ کارگزار ِعینی‌ای ندارند، به‌همین دلیل نمی‌توان با آن‌ها به مقابله پرداخت. نمودگار ِخشونت ِکلاسیک، شبح‌واره‌ی شیطان بود، به‌عبارت ِدیگر، هنوز می‌توانست خشونت را دید؛ حال آن که عفونت ترانماست، بر اساس ِقانون ِترانمایی عمل می‌کند و منطق‌اش، ترانمایی ِشیطان است.

تصویر خشن است، چون تصویر قرارگاه ِاستحاله‌ی واقعیت است و واقعیت در آن نابود می‌شود. همه‌چیز باید دیده شود؛ تمام ِچیزها بایست آشکار باشند و مرئی بمانند؛ و تصویر اساسی‌ترین بودگاه ِاین آشکاره‌گی‌ست. با این حال، تصویر، جایگاهی برای ناپدیدیافته‌گی نیز هست، سحر ِتصویر در هر چیزی که در آن ناپدید شده و به نا-کجا بازگشته جلوه می‌کند، به‌ویژه در فوتوژورنال‌های حرفه‌ای که بر {واقعیت} رخ‌دادهای واقعی صحه میگذارند. در ساختن ِواقعیت، شدیدترین خشونت نیز به نابودی می‌گراید ، عنصر ِواقعی ناپدید می‌شود. مثل یوریدیس (Eurydice) که وقتی ارفه رو تابید تا به او نگاه کند، دردَم ناپدید شد و به دوزخ بازگشت. به همین خاطر {به خاطر ِاضمحلال ِواقعیت در بسگانه‌گی ِتصاویر} هرچه بازار ِداد-و-ستد ِتصاویر بیش‌تر پیش رَوَد، بی‌اعتنایی به جهان ِواقعی نیز بیش‌ و بیش‌تر معمول می‌شود؛ تا آن‌جا که سرانجام جهان ِواقعی یکسر به امری بی‌هوده بدل می‌شود**، به کلکسیونی از اشیاء کاذب و رخ‌داده‌های شبح‌آسا. ما چندان با سایه-انگاره‌های دیوار ِافلاطونی فاصله نداریم!
سَر-الگوی بی‌بدیل ِاین ناپدیدیافته‌گی ِتحمیلی، گت-برادر (Big Brother)** و تمام ِهم‌زادان‌اش است: شوها و تمام ِبرنامه‌های ِآبکی که قرار بر این است که در آن‌ها همه چیز عیان شود و بدین‌ترتیب دیگر چیزی برای دیده‌شدن باقی نماند. آینه‌ی ابتذال و بی‌مزه‌گی و وقاحت، آینه‌ی درجه‌ی صفر ِزنده‌گی ِهرروزه، جایگاهی برای سوسیالیته(اجتماع‌بوده‌گی)‌ی کاذب، سوسیالیته‌ی دروغینی که در آن "دیگری" از کف می‌رود. در این جا حقیقتی بنیادین جلوه‌گر می‌شود، این‌که انسان موجودی اجتماعی نیست. در تمام ِاین سناریوها، اجتماع ِتلویزیونی چونان تماشاگرانی، که خود به گت-برادر دگردیس گشته‌اند، بسیج می‌شود. سلطه‌ی کنترل و ترادیداری(transvisual)، به‌سوی ِخود ِاکثریت ِخاموش بازگشته است.

وضعیت ِما، وضعیت زندانی ِاسیر در یک زندان ِتمام‌دید (panoptikon) نیست؛ در آن‌جا دست ِکم هنوز کانون ِپدیداری و مرجع ِقدرتی در کار بوده که چیزها را در برابر ِنگاهی بیرونی به پیدایی وامی‌داشت؛ اما این‌جا چیزها در برابر ِخودشان ترانما و هویدا شده اند، به‌گونه‌ای که {در این شفافیت ِحاد}حتا رد ِکنترل نیز ناپدید شده و اپراتور {ناظر} خودش ترانما گشته است. سلطه‌ی کنترل درونی شده و مردمان دیگر قربانیان ِتصویر نیستند؛ آن‌ها خود به تصاویر بدل گشته اند. آن‌ها تنها قادرند بر صفحه‌ی نمایش و نه در هیچ جای دیگر، درون ِبُعد ِمجازی، خویش را دریابند.
هرچیزی که به‌میانجی ِکرد-وکار ِِگت-برادر عیان و مرئی شود، یک واقعیت ِمجازی ِ(virtual) ناب است، تصویری‌ست ساخته‌ از ابتذل چنان‌که در کامپیوترها وجود دارد؛ نسخه‌ای از زنده‌گی ِهرروزینه که از طریق ِالگوهای ِرایج، پیاپی به جریان انداخته و تکثیر می‌شود.



پانوشت {از من}:
* abreactionدر ترم ِروان‌شناسی به معنای کاستن از فشار ِمیل از طریق ِتداعی و بازگویی ِآن است.
** اصطلاحی که نخستین بار اُرول در کتاب ِ۱۹۸۴ در نامیدن ِیک ناظر ِمقتدر به کار بُرد و از آن به بعد به‌عنوان نامی برای هر اتوریته‌ی تمامت‌خواه و سازمان ِناظر و توتالیتر به کار می‌رود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر