۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه


بخشی از "گذرواژه‌ها"
بودریار


مبادله‌ی نمادین

مبادله‌ی نمادین، عرصه استراتژیکی‌‌ست که به‌واسطه‌ی آن تمام ِوجوه ِارزش به جایی سرازیر می‌شوند که من آن را منطقه‌ی کور می‌خوانم، جایی که چیزها همه‌گی دیگربار به پرسش گرفته می‌شوند. در این‌جا، امر ِنمادین نه به مفهوم ِرایج ِخود، یعنی به معنای ِامر ِ"خیالی" است، و نه به آن مفهومی‌ست که لکان از آن افاده کرده. {امر ِنمادین}، مبادله‌ای نمادین است، در آن معنایی که انسان‌شناسی از آن مراد می‌کند. درحالی‌که ارزش همواره واجد ِمعنایی تک‌سویه است و جای‌گشت‌اش از یک موضع به موضعی دیگر بر اساس ِسیستم ِهم‌ترازی انجام می‌گیرد، در مبادله‌ی نمادین، ترم‌ها برگشت‌پذیر اند. هدف ِمن از به‌کاربردن ِاین مفهوم، برنهادن ِایستاری در برابر ِمبادله‌ی کالا و به این ترتیب پرورداندن ِنقدی سیاسی از جامعه‌‌مان بود، نقدی بنا بر چیزی که شاید آرمانی و وهم‌‌اندیشانه خوانده شود، اما در فرهنگ‌های دیگر مفهومی زیسته‌شده است.

واگشت‌پذیربوده‌گی، هم‌هنگام واگشت‌پذیری ِمرگ و زندگی است، واگشت‌پذیری ِخیر و شر، و درنهایت واگشت‌پذیری ِهرآن‌چیزی که برحسب ِارزش‌های بدیل سامان یافته است. در جهان ِنمادین، مرگ و زندگی با هم مبادله می‌شوند. و از آن‌جا که دیگر هیچ ترم تکین و مجزایی به جز واگشت‌پذیری وجود ندارد، ایده‌ی ارزش که نیازمند ِترم‌های مشخصاً متضاد و دیالکتیک ِبرقراریافته میان ِآن دو است، پرسش‌برانگیز می‌شود. اکنون، در امر ِنمادین، هیچ دیالکتیکی وجود ندارد. در سیستم ِارزش‌ ِما، در مورد ِمرگ و زندگی هیچ واگشت‌پذیر‌بوده‌گی‌ای را نمی‌توان متصور شد: هر چه که مثبت است طرف ِزندگی را می‌گیرد، و منفی‌ها همه به جانب ِمرگ می‌غلتند؛ مرگ، پایان ِزندگی و امر ِمتضاد ِآن است؛ با این حال، در جهان ِنمادین، چیزها، به معنای عمیق ِکلمه، مبادله‌شدنی اند.

این مطلب در تمام ِعرصه‌ها صادق است، در عرصه‌ی مبادله‌ی کالاها: در جشن ِهدیه، نوع ِخاصی از گردش ِکالاها به اجرا درمی‌آید که جدا از ایده‌ی ارزش است، و مبتنی بر ول‌خرجی و اسراف ِچیزهاست، شکلی از گردش که پایان نمی‌گیرد. مبادله نباید هیچ پایانی داشته باشد، مبادله می‌بایست در شدت و کثرت افزایش یابد و تا حد ِمرگ ادامه پیدا کند. می‌توان گفت قمار هم بر اساس ِنظم ِحاکم بر این شکل از مبادله قرار می‌یابد، چون پول در زمینه‌ی قمار دیگر واجد ِهیچ ارزش ِثابت و معینی نیست و بر اساس ِقاعده‌ی نمادین، قاعده‌ای که مشخصا ًاخلاقی نیست، پی‌درپی به مدار ِگردش بازمی‌گردد. بنا بر این قاعده‌ی نمادین، پولی که برنده به جیب زده می‌بایست بدون ِچون‌و‌چرا دوباره به ارزش ِکالایی تبدیل شود و دوباره توسط ِخود ِبازی به بازی گرفته شود.

ما می‌توانیم این انگاشت از مبادله‌ی نمادین را در ساحتی گسترده‌تر بررسی کنیم: سطح ِفرم‌ها. در این جا، اشکال ِحیوانی، اشکال ِانسانی و اشکال ِلاهوتی را می‌توان براساس ِقاعده‌ی دگردیسی که در آن هر شکل مقید به تعریف ِخود شده (انسان در برابر ِنا-انسان و از این دست تقابل‌ها)، با هم مبادله کرد. گردشی نمادین از چیزها وجود دارد که در آن هیچ چیز فردیتی مجزا ندارد و چیزها، همه‌گی، در نوعی پیوستار ِفراگیر، متشکل از اشکال ِتفکیک‌ناپذیر و جدانشدنی، قرار می‌گیرند. در مورد ِتن نیز وضع بدین گونه است، تن هم واجد ِهیچ وضعیت ِفردینه‌ای نیست: نوعی جای‌گزینی ِفداکارانه در کار است که دربرابر ِهیچ نوع ِدیگری از جای‌گزینی، مثل ِروح یا هر ارزش ِروحانی ِدیگری، قرار نمی‌گیرد: در فرهنگ‌هایی که تن توسط ِآیین پی در پی به بازی گرفته می‌شود، تن دیگر سمبل ِزندگی نیست، و مسئله دیگر مسئله‌ی سلامت، درستی، یکپارچه‌گی و بقای تن نیست. در حالی که ما، با توجه به مفاهیمی مانند ِمالکیت و سالاری، انگاشتی فردیت‌یافته از تن داریم، در چنان فرهنگ‌هایی تن مقید به واگشت‌پذیری ِمداوم است. دامنه‌ی این انگاشت را می‌توان به اشکال ِدیگر هم کشاند – به اشکال ِحیوانی، معدنی و گیاهی.

به‌راستی آیا چیزها همیشه در سطح ِنمادین قرار نمی‌یابند؟ به‌ زبان ِدیگر، آیا چیزها همیشه در ساحتی ورای ِبده-‌بستان و تجارت ِچیزها و تن‌ها، ورای ِسطحی که ما امروز در آن زیست می‌کنیم، آشکار نمی‌شوند؟ در واقع، با این‌که ناسازه‌وار به نظر می‌رسد، اما من مایلم ام چنین تصور کنم که تا کنون هیچ اقتصادی به معنای ِعلمی و عقلانی ِکلمه، اقتصادی که چنین مبادله‌ای را در زمینه‌‌اش دریابیم، در کار نبوده است؛ چون مبادله‌ی نمادین شالوده‌ی اساسی ِچیزهاست و در ساحتی عمل می‌کند که چیزها اصالتاً بر آن آشکار و محقق می‌شوند.

ما گاهی مبادله‌ی نمادین را چونان امری گم‌گشته و مهجور معنا می‌کنیم؛ به این ترتیب، مبادله‌ی نمادین به امری انسان‌شناسانه تبدیل می‌شود. ما مفتون ِجشن ِهدیه در جوامع ِابتدایی می‌شویم، چراکه همه‌گی ساکنان ِجوامع ِبازاری هستیم، جوامعی که در آن‌ها ارزش حکم می‌راند... اما آیا به‌واقع چنین است؟ ما هنوز در جشن ِهدیه‌، آن هم از نوع ِممتازش، به سر می‌بریم. ما مرزهایی را که درون آن‌ها، مناسبات ِاقتصادی، کالبد‌شناختی و سکسوال در هم می‌ریزند، را معین کرده‌ایم، اما شکل ِبنیادین و فرم ِاساسی هنوز همان شکل ِسرپیچی و گردن‌کشی و بهره‌کشی است، همان جشن ِهدیه – و انکار و قربانی‌کردن ِارزش. پس می‌توان گفت که ما بی آن که بدانیم و بی آن که بخواهیم که بدانیم، هنوز در عرصه‌ی فداکاری زندگی می‌کنیم، ما اساسا ًقادر به دریافت ِاین {وضعیت} نیستیم، چون در نه‌بود ِآیین و اسطوره، ما دیگر هیچ دستاویزی برای درک ِچنین حالی نداریم.

هیچ دلیلی برای غربت‌زده‌گی وجود ندارد؛ ما در برابر ِشکل ِگردان و واگشت‌پذیر ِسازمان، شکل ِدیگری از سامانه را برقرار ساخته‌ایم که در آن سیستم‌ها همه‌گی خطی و واگشت‌نا‌پذیر اند. ما زندگی می‌کنیم، و سپس می‌میریم، و این دیگر به‌راستی آخر ِکار است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر