۱۳۸۶ تیر ۹, شنبه

بخشی از گذر-واژه‌ها
ژان بودریار



جنایت ِتام


جنایت ِتام، حذف ِجهان ِواقعی است. اما چیزی که توجه ِمرا به خود جلب می‌کند، حذف ِوهم ِاصیل و حیاتی ِجهان است. با این همه ما می‌پذیریم که جهان، خود، جنایت ِتام است: در خود واجد ِهیچ انگیزه‌ای نیست؛ هیچ توازنی ندارد، هیچ انباز و هیچ شریک ِجرمی ندارد. به همین خاطر، تصور می‌کنیم، که از همان آغاز، درگیر ِکارستانی مجرمانه هستیم.

در جنایت ِتام، آن‌چیزی که به‌عنوان ِجرم معرفی می‌شود، همانا القای ِتمامیت یا کمال‌بخشیدن است. کمال‌بخشیدن به جهان یعنی متحقق ساختن‌اش، یعنی تمام کردن ِآن، یعنی جستن ِحلال ِنهایی. داستانی به خاطر دارم درباره‌ی راهبانی تبتی که قرن‌ها مشغول ِرمزگشایی از نام‌های خدا بود، داستانی از کتاب ِنُه میلیون نام ِخدا؛ روزی این راهبان از متخصصین ِکامپیوتر ِIBM کمک می‌خواهند و آن‌ها کار را در مدت ِیک ماه تمام می‌کنند. پیر ِراهبان گفته بود که اگر فهرست ِنام‌های خدا کامل شود، جهان به پایان ِکار ِخود خواهد رسید؛ مسلما ًافرادی که از IBM آمده بودند این را باور نمی‌کنند، اما هنگامی که پس از اتمام ِکارشان از کوه برمی‌گردند، مشاهده می‌کنند که ستارگان ِآسمان، تک تک رو به خاموشی می‌گذارند. این یکی از به‌ترین داستان‌هایی‌ست که نابودی ِجهان از سر ِکمال‌یافته‌گی‌اش را روایت می‌کند، جهانی که با محاسبات، با تأیید و حقیقت کامل می‌گردد و تمام می‌شود.

در مواجهه با جهانی که وهم است، تمام ِفرهنگ‌های بزرگ کوشیده اند تا وهم را با توهم پاسخ دهند، شرارت را با شرارت؛ ما اما در پی ِکاهیدن ِوهم به وسیله‌ی حقیقت بوده ایم، کاری اساسا ً وهم‌زده! این راه ِحل ِنهایی، این حقیقت ِغایی، هم‌تراز و این‌همان ِنابودی است. جنایت ِتام که بر جهان، بر زمان و بر تن محقق می‌شود، چیزی نیست مگر نوعی پاشیده‌گی و انحلال که از طریق ِاثبات ِابژکتیو، و درنهایت، همانندسازی اجرا می‌شود. این مطلب، مشابه ِحذف ِمرگ است، چنان‌که پیش‌تر درباره‌اش گفتم؛ چون چیزی که در این جا درکار است، مرگ ِمعوق نیست، بل‌که حذف، انهدام و نابودی است. براندازی ، در لغت به معنای ِمحروم‌کردن ِچیزی از مقصود و غایت ِآن است؛ این که اجل‌اش را از او بستانند. امحای ِدوگانه‌گی، حذف ِ‌خصومت ِمرگ و زنده‌گی، فروکاستن ِچیزها در اصلی واحد – به ایده‌ای تکین – از جهان که می‌تواند خود را در تمام ِتکنولوژی‌های ما، خاصه تکنولوژی‌های مجازی ِامروز، ابراز کند.
از این رو، این هم جنایتی‌ست بر ضد ِجهان ِواقعی – جهانی که دیگر بی اثر و بی‌رمق گشته – و هم، به‌گونه‌ای ژرف‌تر و اساسی‌تر، جنایتی‌ست بر ضد ِوهم ِجهان، یعنی دربرابر ِبی‌یقینی و عدم ِقطعیت ِرادیکال ِآن، دوگانه‌گی‌اش، خصومت‌ و ستیهنده‌گی‌اش، و بر ضد ِهرآن‌چه بر وجود ِسرنوشت، کشمکش، ستیزه و مرگ دلالت دارد. پس از براندازی ِهر اصل ِمنفی، جار می‌زنند که دیگر این ما ایم و این جهان ِیکپارچه و یک‌دست و پاکیزه و راست و درستی که باید باشد، همان جهانی که به زعم ِمن جهان ِمحذوف و برانداخته است. از این نقطه‌نظر، حذف و نابودی، شکل ِجدیدی از ناپدیدی ِماست، امری که ما آن را جای‌گزین ِِمرگ‌ ساخته ایم.

این حکایت ِجنایت ِتام است که خود را در تمام ِ"عمل‌کرد"های حاضر ِجهان اظهار می‌کند؛ جنایت ِتام خود را در شیوه‌ی ادراک ِما از رویاها، فانتزم‌ها، آرمان‌شهرها ابراز می‌کند، با ترانویسی ِدیجیتالی ِاین‌ها و مسخ‌شان در قالب ِاطلاعاتی که پذیرفتنی‌ترین محصول ِامر ِمجازی است. این جنایت است: ما کمالی را به کف می‌آوریم که همان اتمام ِتام است، تمامیتی که یک پایان است. هیچ مقصدی در جای دیگر در کار نیست؛ اصلا ًدیگر هیچ "جای دیگر"ی وجود ندارد. جنایت ِتام، دیگری و دیگربوده‌گی را نابود کرده است. این جا قلمروی ِهمانستی است. جهان، خود را با خود بازمی‌شناسد، جهان، با طرد ِ مبادی ِِدیگربوده‌گی، این‌همان ِخود شده است.

امروز، مفهوم ِ"فرد" دیگر مفهومی دررابطه با سوژه‌ی فلسفی یا سوژه‌ی انتقادی ِتاریخ نیست، فرد مولکول ِتماماً عملیاتی‌ای‌ست که به اسباب و امکانات ِخود وانهاده شده و محکوم شده تا تنها و تنها نزد خود-اش پاسخ‌گو باشد و لا غیر؛ موجودی بی سرنوشت؛ موجودی که حیات و پیشرفت‌اش ازپیش طراحی شده؛ موجودی که این‌همان‌گونه، تا ابد، بازتولید خواهد شد. این "کلونی‌شدن"، در معنای ِمتعارف ِکلمه، بخشی از جنایت ِتام است.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر