ملاحظاتی چند دربارهی زیبایی ِطبیعی
{ ترجمهای از: "فصل ُسیوسوم ِجلد ِدوم ِجهان همچون خواست و بازنمود، اثر ِشوپنهاور"}
آنچه نمای زمینچهری را در میان دیگرنماها برجسته و زیباییاش را رخشنده میکند، حقیقت ِجهانی و همسازوارهگی ِطبیعت است. البته، اینجا، طبیعت نهش ِ{خاص ِ}منطقی را که در مناسبات ِپیآیندی در بنیاد ِدانش، در تقدم و تأخر ِ گزارهها و در فروض و نتایج وجود دارد را دنبال نمیکند؛ نه، چنین نیست؛ اما بههرحال، طبیعت نیز نهش ِهمسانی از قانون علیت را پی میگیرد که ازهمبندش ِپیدای ِمیان علتها و اثرها میگذرد.
هر دگرشی، هرچند خُرد، که ابژهای بنا بر وضعیتاش بهخود میپذیرد،: کوچکنمایی، نهانبودهگی، دورنایی، پراکنش ِ نور و سایه، پرسپکتیو ِخطی یا اتمسفریک، و .. بدون ِکوچکترین لغزشی، بهواسطهی اثرگذاشتی که بر چشم دارد، آشکار میشود، و بهدرستی {به دیده} در نظر گرفته میشود. مَثلی هندی بهدرستی میگوید:«هر دانهی برنجی، سایهی خود-اش را دارد». باری، تمام ِچیزها، خود را در همسازهای فراگیر و منطقی، راست و روشمند، همدوس و همبنده، بدون خردهای انحراف و خطا، تام و بینقص نمایان میکنند. {با این اوصاف}حال، اگر نمای ِنمایی زیبا را تنها {اینچنین، یعنی}همچون پدیده-ذهن اندیشه کنیم، آنگاه {نمای زیبا} در کنار ِدیگر ذهن-پدیدههای همپیچیدهای مینشیند که همه عادی، اسلوبی، بیخطا، و استثناناپذیر و کامل اند. در این میان، دیگرچیزها، خاصه تفکرمان، صورتگرایانه و مادهوار و بیش یا کم با نقصان و ناراستی آلوده اند. از ورای این نگرهی نیک، زیباییهای طبیعت نخست با همسازگردانی و منش ِخرسندکنندهی تأثراتشان و سپس بهواسطهی اثربخشی ِخوشایندی که بر کل ِ{دستگاه ِ}اندیشه دارد، توضیح داده میشوند. بدین ترتیب،{در رویارویی با امر ِزیبای طبیعی}، اندیشهمان در وجهی صورتگرایانه آرایش گردیده، تا حدی پالوده میشود؛ و در این حال، ذهن-پدیده که بری از خطاست، ذهن را در عملی بههنجار مینشاند تا {قوهی}اندیشه بتواند انسجامها، همبندشها، قانونمندیها و هارمونیهایی را که طبیعت بهواسطهی قرارگیری در وضعیت ِالهام ِناب، واجدشان شده، پی گیرد. اینسان، یک نمای زیبا در حکم ِیک ذهن-پالاینده است؛ همانگونه که بهگفتهی ارسطو، موسیقی پالایندهی احساسات ماست. در حضور ِامر ِزیبا، راستتر میتوان اندیشید.
با مشاهدهی نابهگاه ِمنظرهای از دامنهی کوه، بهسادهگی در حالتی آمیخته از فخر و والایی فرومیرویم. علت ایناست که {منش ِ}خطوط ِماندگار ِزمینچهر ِمشاهدهشده، {یعنی}پیراموننمای کوهها و طرح ِدامنهها، بهگونهای است که در برابر ِهر نمودی از زوال و تبهگنی و فساد، خاصه آن وجه از شخصیتمان که ناپایا و گذراست، میایستد. این }ایستادن و این منش{ هرچند که در لحظهی نظاره، خودآگاه و روشن درک نمیشود، اما همان دریافت ِمبهم و احساس ِگنگ بسنده است تا آن حالت ِفاخر و خوی والا را بنیاد دهد.
دوستدارم بدانم چرا اگر منبع ِتنویر ِ سیمایی از بالا باشد، سیمای آدمی، زیبا بهنظر میرسد، اما نوری که از پایین میتابد، هرگز آن زیبایی را به سیما نمیدهد. این پدیده در مورد ِتنویر ِنماهای طبیعی هم صادق است.
طبیعت چه اهل ِذوق است! گویی هر کنج و گوشهای که بکر و وحشی و دستنخورده مانده، بهخود واگذاشته تا طبیعی شود؛ و اگر از چنگ ِ{حرص ِ} آدمی برهد، در زیبندهترین حالت، به خودآرایی ِخود خواهد پرداخت. گیاهان، گلها، بتهها و درختچههایی که در همستان ِزیبایشان، دور از منش ِجبر-آلوده و زورآور ِچوب ِاصلاح و {قیچی ِ}پیرایش ِ یک خودپسند، ناوابسته و آزاد، بالیده اند، از آزادی و پویندهگی طبیعت روایت میکنند. هر گوشهای که فراموششده {از دستورزی ِبشر رسته}، در نخستین نگاه زیبا به نظر میرسد. باغهای انگلیسی بر همین اصل {ِزیباییشناختی} استوار هستند؛ باغهایی که تا حد ِامکان، هنر را نهان میکنند تا جاییکه چنین بهنظر میرسد که طبیعت در آنها آزادانه میپوید و اینچنین زیبا مینمایند؛ چراکه طبیعت، بهتنهایی زیباست، چون در صریحترین حالت ِممکن، عینیتیافتهگی ِخواست ِزندهگی را در وضعیتی پالوده از دانش، نشان میدهد. {در طبیعت} این خواست، خویش را در سادهگی، بیآلایش آشکار میکند؛ بدینترتیب که در چنین وضعیتی، صورتها – چنانکه در جهان ِحیوانات با آماجها و غایتهای خارجی آلوده میشوند – قطعیت نیافتهاند و تنها، بیواسطه با خاک و اقلیم پیوند خورده اند، و نیز با امر ِرازناک ِسومینی که در اثر-اش بسیارگان ِگیاهان ِهمخاک و هماقلیم، در صورتهای گونهگون فراآورده میشوند.
تفاوت ِعمدهی میان ِباغهای انگلیسی( وبهطور مشخصتر، باغهای چینی)، با باغهای قدیمی فرانسوی – که امروز دیگر چندان پرشمار نیستند – تفاوتیست در روح و حالوهوای ِاین دو{گونه}باغ: باغهای انگلیسی، روحی برونآختی{(ابژکتیو)} دارند، حال آنکه نفس ِباغهای ِفرانسوی درونآختی{(سوبژکتیو)}است.
از اینرو، در باغهای انگلیسی، خواست ِطبیعت، خود را در درخت و کوهنما و بته و پهنهی آبنماها عینیت میبخشد و اینسان ایدهها و وجود ِدرونیاش را در نابترین بیان ِممکن، به پیش میکشد. ازسوی دیگر، باغهای فرانسوی، با پرچینهای هرسشدهشان، با درختانی که با قیچی به شکلهای گوناگون آرایش شدهاند، با گذرگاههای سرراست، با طاقنماها و ازینجور چیزها، تنها خواست ِمالک { ِباغ} را بازتاب میدهند. طبیعت در آنها منکوب شده و از ینرو، در عوض ِایدهها، صورتها را برمیگیرند، و بردهوار، آنها را بهزور سربار ِخود میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر