۱۳۸۴ تیر ۱۰, جمعه



این نوشته ترجمه‌ا‌ی‌ست از بخشی از کتاب امریکا (Amerique) نوشته‌ی ژان بودریار
[English-Translated in 1988 by Chris Turner]


سکس، ساحل، و کوهستان. سکس و ساحل، ساحل و کوهستان. کوهستان و سکس. چند برداشت. سکس و چند برداشت. Just a Life
تقدیر این است که تمام ِچیزها به‌شکل ِوانموده، بازپیدا شوند. منظره به‌شکل عکس؛ زنان به‌شکل ِسناریوهای سکسانی؛ تفکرات به‌شکل ِنوشته‌ها؛ تروریزم به‌شکل ِمُد و رسانه؛ رویدادها در قالب ِتلویزیون. گویا چیزها تنها در ارزش ِاین تقدیر ِعجیب، وجود می‌یابند. در این‌جا اگر جهان، خود در مقام ِیک کپی ِتبلیغاتی برای جهانی دیگر به‌کار نرود، جای تعجب دارد.
وقتی زیبایی فیزیکی تنها در جراحی پلاستیک فراروی می‌شود، وقتی زیبایی شهری تنها در جراحی مناظر تولید می‌شود، وقتی عقاید در جراحی عقاید... حال، با مهندسی ِژنتیک، جراحی ِپلاستیک برای کل ِنوع انسان، مهیا شده.

در این فرهنگ، مؤسسات ِمخصوصی تأسیس شده‌اند تا در آن‌ها بدن‌‌ها به هم برسند و بتوانند یکدیگر را لمس کنند. ازسوی دیگر، ظروفی اختراع می‌شود که آب در آن‌ها، ته ِظرف را لمس نمی‌کند. ظروفی ساخته از موادی همگن، خشک و مصنوعی که حتا یک قطره آب هم در آن باقی نمی‌ماند. درست مانند بدن‌هایی که در احساس و عشق ِشفابخش ِخود در هم می‌آمیزند اما هرگز، حتا برای یک لحظه، یکدیگر را لمس نمی‌کنند. این {پدیده} را برهم‌باشی (Interface) و برهم‌کنشی می‌خوانند. چیزی که جای برخورد ِچهره‌به‌چهره و کنش {ِ مستقیم) را گرفته. این پدیده را رسانش (Communication) هم می‌نامند؛ چون در آن چیزها به‌راستی به هم می‌رسند! اعجاز این‌جاست که ته ِظرف بی‌ آن که با آب تماس داشته باشد، در پروسه‌ی گرمایشی ِاز راه ِدور، گرما را به آب می‌رساند. همان‌طور که یک بدن، بدون کوچک‌ترین وسوسه و نظربازی و لاسه‌ای، حتا بی‌ آن‌ که با بدن ِدیگر برخورد داشته باشد، مایعات‌اش، پتانسیل ِاروتیک‌اش را به بدن ِدیگری رسانش می‌دهد {تکنولوژی‌های تولیدمثل ِجدید: اسپرم و تخمک ِاهدایی، لقاح ِآزمایشگاهی، و شیوه‌های دیگری که در بازار ِداغ ِآن‌ها، دلالت‌های زادآوری یکسره از ریخت می‌افتند}؛{پروسه‌ی رسانش از راه ِ} موی‌رگی مولکولی. رمزِ (code) جدایی به خوبی عمل می‌کند؛ طوری که آن‌ها توانسته‌اند آب را از ظرف جدا نگه دارند و در عین حال کاری کنند که گرمای ظرف مانند یک پیام به آب رسانش یابد؛ کاری کنند که یک بدن، میل‌اش را هم‌چون یک پیام، هم‌چون مایعی رمزشکنی‌شده، به بدنی دیگر انتقال دهد. این امر، آگه‌داد (Information) خوانده می‌شود. {دادوستدی} که مثل ِیک هراس‌زده، مثل یک لایت‌موتیف ِدیوانه‌وار، راه‌اش را در هرچیز و هرکس باز می‌کند و همان‌طور که ابزارآلات ِآشپزخانه را تغییر می‌‌دهد، روابط ِسکسانی را نیز دگردیسه می‌کند.

واپسین نگرانی ِافکار عمومی ِامریکایی: سوء استفاده‌ی جنسی از کودکان.
امروز، حتا از ترس ِسوء استفاده‌ی جنسی‌ای که هنوز واقع نگشته، این قانون شده که هنگام ِآموزش کودکان کم‌سال، دو نفر باید حاظر باشند. در این حال، کیف‌های باربری ِسوپرماکت‌ها به چهره‌ی کودکان ِگم‌شده زینت داده می‌شوند.

ازهمه چیز محافظت کنیم، همه‌چیز را آشکار کنیم، همه چیز را نگه داریم --- جامعه‌ی دل‌نگران.
زمان ذخیره کنیم، انرژی ذخیره کنیم، پول پس‌انداز کنیم، روح‌مان را ذخیره کنیم --- جامعه‌ی هراس‌زده.
{سیگار ِ} low tar، انرژی ِکم، کالری ِکم، سکس کم، سرعت کم --- جامعه‌ی آنورکسیک.
عجب‌آوراست که در این جهان ِفراوانی، در همه‌چیز باید جانب ِصرفه‌جویی و ذخیره را رعایت کرد. دلهره‌ی یک جامعه‌ی جوان که دلواپس ِحفاظت ِآینده گشته؟ {نه!} تصور چیزی دیگری‌ست؛ چیزی شبیه به حس ِتهدید شده‌گی. توطئه‌هایی برای بی‌ریشه‌گی. از دل ِاین وفور، توهمی باژگونه‌وار و واپس‌زنانه، فقر و قحطی را نمایش می‌دهد؛ این توهم باید از راه ِانظباطی هم‌درمان‌گر دفع شود! هیچ دلیل ِدیگری {جز همین توهم} برای جیره‌بندی‌ها وجود ندارد. رژیم ِغذایی ِمتراکم، حفاظت از زیست‌محیط، ریاضت ِبدن، خوارداری ِلذت. ترتیبی داده شده تا کل ِجامعه، انتقام ِبت‌های شکم‌گنده‌ای را که از فرط ِوفور خفه شده‌اند، دفع کند. باری، امروز، مشکل ِاساسی ما این است که چه‌گونه جلوی ِاضافه‌وزن را بگیریم.

در این شهر ِمرکزگریز، در همان لحظه‌ که از ماشین شدید، به مجرمی تبدیل می‌شوید که با پیاده‌روی نظم عمومی‌ را، مثل سگی که در جاده ولگردی می‌کند، تهدید می‌کنید. تنها مهاجران ِجهان‌سومی اجازه‌ی راه‌رفتن دارند. این امتیاز ِآن‌هاست، امتیازی که زیستن در قلب ِتهی ِشهرهای بزرگ، برای آن‌ها به ارمغان آورده است. برای دیگران، پیاده‌رفتن، خسته‌گی، هر فعالیت ِماهیچه‌ای، جنسی نایاب و خدمتی‌ست که گران تمام می‌شود. شکل ِدیرینه‌ی امور به طرز طنزآمیزی وارونه شده. به همین ترتیب، صف ِمشتریان رستوران‌های باکلاس یا کلوپ‌های شبانه‌ی شیک اغلب طویل‌تر از صف ِسوپ‌خوری‌هاست. این دموکراسی‌ست. نشانه‌گان ِفقر ِمحض، دست کم، همیشه همراه ِخود، به بقیه فرصت ِشیک‌شدن می‌دهد.

پیغام ِدیوارنوشته‌ای بر سرستون ِسانتامونیکا (Santa Monica) کمی مرموز به نظر می‌رسد.
"Live or Die!"
مگر ما چاره‌ای جز زنده‌گی یا مرگ داریم؟! اگر زنده‌ایم که یعنی زنده‌گی می‌کنیم، وگرنه مرده‌ایم. مثل این است که بگوییم "خودت باش یا خودت نباش!" ابلهانه است؛ و هنوز کمی چیستان‌گونه. شما می‌توانید این پیغام را جور ِدیگری هم معنا کنید: "شما باید به شدت زنده‌گی کنید وگرنه از حیات محو خواهید شد." این شعار ِمبتذل هم که دیگر زیادی کهنه شده. شاید مثل ِ"بده یا بمیر!"، "پول‌ات یا زنده‌گی‌ات!"، باید این‌گونه خوانده شود: "زنده‌گی‌ات یا زنده‌گی‌ات!". بازهم ابلهانه است؛ زنده‌گی را که نمی توان با خودش معاوضه کرد. اما هنوز نیروی شاعرانه‌ای در این همان‌گویی ِجایگشت‌ناپذیر وجود دارد. در این نوشته چیزی هست که هرگز فهمیده نمی‌شود. در آخر، درسی از این دیوارنوشت می‌گیریم: "اگر بیش‌تر از من ابلهی کنی، خواهی مرد!"

امریکا نه رویاست و نه واقعیت. امریکا حادواقعیت است. حادواقعیت است چون آرمان‌شهری‌ست که از ابتدا آرمان‌شهری‌اش را دست‌یافته تصور می‌کرده. در این‌جا همه‌چیز در عین ِواقعی و پراگماتیک‌بودن‌اش، محتوایی برای یک رویاست. شاید به همین دلیل، حقیقت ِامریکا را تنها یک اروپایی می‌تواند دریابد؛ چون او به‌تنهایی {در امریکا} وانموده‌ی تام - نسخه‌ی مادی و همه‌جاگیر ِتمام ِارزش‌ها- را کشف خواهد کرد. امریکایی‌ها، خود هیچ درکی از وانمایی ندارند. آن‌ها خود در حد ِنهایی، وانمایی اند؛ اما زبانی برای تشریح { ِاین وانمایی} ندارند، چون خود الگو {ی وانمایی}اند. در نتیجه، به مایه‌ا‌ی ایده‌آل در کاوش ِاشکال ِممکن ِجهان مدرن تبدیل می‌شوند. شوقی از نوع ِشوق ِتحلیلی و اسطوره‌ای، شوقی که توجه ما را به {مطالعه‌ی} جوامع ِبدوی جلب می‌کند، نظر ِما را به امریکا جذب می کند. {شوقی} با همان شور، با همان پیش‌داوری...



"America, the only remaining primitive society"



برای ایمان



خُردخوانش ِنگاره:

دامن ِشادمایش ِامریکایی را بلند دوخته‌اند؛ هرکس که از رنگارنگی ِاین شادمایش چیزی شنیده، کنجکاو شده و خواهان ِدیدار ِشادمایش، ناگزیر باید کمی بی‌ادبی کند و دامن را بالا بزند! با بالا زدن ِدامن از تمام ِغشغشه‌‌های خوش‌باشانه و ناله‌های سکسانه و آروغ‌های سر-تا-پا-شکمانه و لالایی‌های خوش‌شبانه، پرده‌برداری می‌شود! یک سیرک ِبزرگ با جانوران ِرنگ‌به‌رنگ و عجیب‌غریب، اوج ِتوحش ِمدرن، نره‌خوک‌هایی کراوات‌زده، ماده‌اردک‌هایی شلوارپوشیده؛ همه‌همه در این سیرک در هم می‌لولند، خوب پول درمی‌آورند، خوب تفریح می‌کنند، خوب می‌خورند، خوب می‌سکسند، خوب می‌خوابند و آرام می‌میرند. زیر این دامن، می‌توان بهشت ِاین‌جهانی را به‌‌چشم دید.. تنها تفاوت ِاین بهشت، این است که خداوندگار-اش، نظام ِنمادینی‌ست که به‌این راحتی‌ها به حواله‌ی شفاعت تن در نمی‌دهد؛ وجه ِنقد و نه چیز ِدیگر!
برق ِاین سیرک، به‌راحتی هرکسی را بی‌ادب می‌کند.. راحت باش!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر