شطحیاتی در باب مادگانی
گاهگاهی حماقت مردانه چنان در مردان فریاد می زند، چنان از درزهای گشاد روان شلش اش بافشار به بیرون می زند، که حتا سنگین ترین گوش را هم متوجه خود می کند. اینجاست که نیاز بی چون و چرای نرینگی نر به نازبالشی به نام زنانگی هویدا می شود. اینجا شروع زنانگی زن است!
زنان به خوبی به حماقت بذات مردان آگاه اند، اما از آنجا که خود بذات سطحی اند، این حماقت درمی گذرند و به خریدار سبیلو، با احترام گوشت نرم سفید عرضه می کنند. زنان حتا در حماقت شان هم سطحی اند! یا شاید باید گفت که آنها از پوسیدگی و ترش شدن گوشت بدجنس می ترسند!
درست همانطور که یک سومی کور، حسرت زندگی مصرفی یک آمریکایی شکم-باره را می خورد، یک مرد عزب هم غبطه ی شلوغی خانه ی یک متاهل را می خورد!
1: مسئله بر سر جنس نیست... تفاوت در چشم اندازهاست!
2: هش! خانم عزیز! آیا چشم انداز من و تو تخته-بندِ پایین تن مان نیست؟!
دورترین و دیگرگون ترین دنیاها:دنیای زن و دنیای مرد! این دوری نر و ماده را در کنجکاوی شیرین و بانمکی می نشاند، در این کنجکاوی است که دو جنس، تضادها را می بینند، کمی کشتی می گیرند، می لاسند و سفتی و یکسانی اندام شان را در اندام دیگری کمی شل می کنند، به بلاهت طرف مقابل می خندند، از فهمیده نشدن می نالند و گاهی برعکس: نیمه ی دیگر خود را می یابند و از خنده ها و آغوش گرم نیروی حیات می گیرند!!! خستگی درمی کنند تا زندگی را بپایانند. این هیچ ربطی به عشق ندارد؟ {می فهمید؟!}
ژاک لاکان می گوید: زن وجود ندارد!
ژکان باید بگوید: جنس وجود ندارد!
آیا رابطه ی دو جنس می تواند رابطه ای ناب باشد؟
شاید! و به این حالت تنها زمانی می توان نزدیک شد که دو طرف در نهایت بی ادبی از همدیگر جنس-زدایی کنند! یعنی...
زنان به انبوهگی نزدیک تر اند تا مردان! چرا؟ چون تنهایی زن، تنهایی جدی یک زن، پیش درآمد یک باهمی خوش و طربناک انبوهگی است که در آن زن روزه ی تنهایی اش را با شکار یک گوسفند مرد افطار می کند! اما تنهایی یک مرد نه! یا به زبان عوام: زنان به چاه می روند (به امید یک طناب از سوی یک قهرمان) و مردان به غار!
به زن نباید عشق ورزید. در حقیقت زن هیچ چیز دوست داشتنی ای ندارد (مگر خمیدگی و نرمینگی که یک مخ سکس-زده را اسیر خود می کند). اما خطری را که در عشق زن نهفته را باید شکارید. یعنی به عشق باید عشق ورزید و این هیچ ربطی به زن ندارد {می فهمید؟!}
فمینیسم؟ نقد اش بوی بد می دهد! اما بهلید تا به زبان خوشبوی فرویدی بگوییم: فمینیسم سلطه گری آسیمه ی Animus در آشفته بازار رنگارنگ و بیخود زنانه ی روان زن است!
خدا می داند که زن-وری دوبووارها و میلانی ها چه اندازه لوس بازی های زنانه ی جماعت مظلوم(؟) را لوث کرده. شاید هم ما نفهمیم و آنها دیالیکت-باز اند؟! یعنی با لوث(س) کردن امر لوس برآن اند تا لوسی را جدی کنند؟! الله اعلم!
چه چیزی زن را زنانه می کند؟! خانواده؟ پذیرفتن نفش مادری؟ سکس؟ رابطه با مرد؟ نخیر! انبوهگی زن، زن را زنانه می کند!
شعار یک فمینیست رادیکال: به امید دنیای بی مرد!
شعار یک مردِ زن-گریز (Misogynist): به امید دنیای بی زن!
هاها! خانم و آقای ایده آلیست عزیز، بگذارید تا ما "نه-این-و-نه-آن"ان هم دعایی نشدنی تر از شما بکنیم: به امید بهبودی انسان! هان؟ بله! یعنی به امید مرگ جنس!
با همیاری آزاده.ر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر