308#
Viva muchos anos! {"زندهگی، مستدام!"}، تهنیتیست متعارف در زبان ِاسپانیایی. در سراسر ِجهان، این رسم که هنگام خوشامدگویی، برای دیگران آرزوی بقای ِعمر کنند، پسندیده است. بیشک رواج ِاین رسم حاکی از آگاهی از زندهگی نیست؛ نه! رواج ِاین رسم {بهسادهگی}ریشه در طبیعت ِآدمی دارد؛ در خواست ِزندهگی.
همه آرزو دارند تا پس از مرگ، از آنها یاد شود،و آنها را به خاطر آورند. این میل ِبلندپروازانه برای شهرت ِپسامرگی، برخاسته از تعلق به زندهگیست. زمانی که آدمی خویش را گسلیده از تمام ِامکانات ِوجود دریابد، {فقیرانه} به تنها گونهای از وجود، که برایاش باقی مانده –اگرچه آرمانی هم باشد - چنگ میزند. او خود را به سایهای میآویزد و دیگر هیچ.
309#
در هرکاری، بیش یا کم، به شوق ِفرجام ِکار، کار میکنیم؛ ما همیشه بیتاب ِفرجامانیدن ایم؛ همیشه در پایان ِکار، خرسند میشویم. اما، به عنوان ِیک قانون، در برابر ِهدف ِکلی، هدف ِتمام ِهدفها، وضع ِدیگری داریم؛ آرزو داریم تا حد امکان به تعویق افتد!
310#
هر جدایی، طعم ِمرگ میدهد، و هر دیدار، طعم ِرستاخیز. ازینرو، حتا کسانی که روزگاری نسبت به یکدگر بیاعتنا و بیتفاوت بودهاند، پس از بیست یا سی سال دوری از هم، از دیدار ِهم شاد میشوند.
315#
کاربرد ِعادی ِواژهی Person در زبانهای اروپایی برای نامیدن ِفرد ِانسانی، نه تنها بسیار بهجاست، جالب هم هست. چون پرسونا (Persona) به نقابی گفته میشود که بازیگر{ ِتئاتر} به چهره میزند و از این طریق، دربازی، خود را آنگونه که هست نشان نمیدهد؛ هرکس نقابی زده و نقشی بازی میکند. کل ِزندهگی ِاجتماعی ِما، همین کمدی است. این نمایش برای نژادهگان و شایندهگان بیمزه و ملالانگیز است، حال آنکه خشکسران و ابلهان، فرحانگیزترین اوقات ِخود را در تجربهی این کمدی مییابند.
319#
Patience، Pateintia، Geduld، خاصه در زبان ِاسپانیایی Suffermiento، از ریشهی Pati (pati=suffering) گرفته شدهاند. حالت ِبیکنشی، برعکس ِکنشگری ذهنی. هرچه کنشگری افزونتر باشد، دمسازی با شکیبایی سختتر. این حُسن ِمادرزادی ِبلغمیمزاجها (Phlegmatic)، رخوتزدهگان ِذهنی، ناداران ِاندیشه و زنان است. با اینحال کسی نمیتواند ضرورت و کارایی ِ{بیکنشی ِ}شکیبایی در {برتابیدن ِ}وضع ِمالیخولیایی ِاین جهان را انکار کند!
320#
آدمی با پول، نیکبختی را در حالتی انتزاعی تجربه میکند. ازاینرو، آنکس که دیگر قادر نیست در عمل از زندهگی لذت ببرد، دلاش را یکسره به پول میبازد.
322#
دَمَغی یا بدحالی را نباید با مالیخولیا جابهجا گرفت. سرحالی در قیاس با بدحالی، به مالیخولیا نزدیکتر است.
مالیخولیا جذب میکند؛ بدحای پس میزند.
خودبیمارپنداری، فرد را میرنجاند؛ با خشم و آریغی که به چیزهای حاضر التفات میدهد؛با دلواپسی ِبیدلیل به بداقبالیهای مندرآوردی از آینده؛ با سرزنش کردن ِنابهجای اعمالمان در گذشته.
اثر ِفوری ِخودبیمارپنداری، کاوش ِهمیشهگی و دغدغهورزی ِپیوسته در مورد ِچیزهاییست که به گمان ما را به خشم میآورند و میآزارند. علت، ناخرسندی درونی ِِبیمارگونهایست که اغلب با گونهای بیتابی و بیقراری ِدرونی که به تندخویی میانجامد، همراه میشود. در درجهی بحرانی ِاین دو شق، فرد به خودکشی واداشته میشود.
340#
هرچیز ِناب، و بنابرین هرچیز ِاصیل، چونان نیرویی طبیعی، ناآگاهانه عمل میکند. باقی ِچیزها که از خودآگاه گذر میکنند، به بازنمود و به تصویر ذهنی ِصرف بدل میشوند؛ به این ترتیب ظهور ِآنها در مبادلهی یک بازنمایی انجام میگیرد. همینسان، همهی خصیصههای ناب و نیک ِیک شخصیت و یک هوش، بکرانه، ناخودآگاهانه است و هماره واجد ِاظهاری ژرف؛ عکس ِهرچیز ِناخودآگاه که قصدمند و دستکاریشده است و به چیزی مانند ِتأثر (affection)، مانند ِفریب، فروکاسته میشود. برای ایجاد ِچنین چیزهای ناخودآگاهی، هزینهای صرف نمیشود، اما ازسوی دیگر هیچ هزینه و تقلایی قادر به جایگزین گشتن بهجای آنها نیست. اینگونه چیزها، زایگر ِفرایافتهای اصیل اند و در آنها تخمهی خود را میکارند. اینچنین، هر چیز ِدرونزاد، اصیل و نیک است و هر آن کس که برآن است به چنینچیزی برسد، باید قواعد-اش را بیآنکه شناسایی کند، پذیرا شود؛ در رهبری کردن، در نوشتن و در فرهنگ ِاندیشهگی.
341#
بسیاری هستند که بخت ِنیک ِزندهگیشان را با تحویل ِنازخندی ملوس در شرایطی خاص و تسخیر ِقلبی به کف آوردهاند. باشد، با این حال بهتر است مراقب باشیم و هملت را از یاد نبریم:
"بخند و بخند و ناکسی کن، خر ِدهاتی!"
{"That one may smile, and smile, and be a villain}
347#
عقیده، از قانون ِآونگ پیرَوی میکند. اگر از کانون ِگرانش بگذرد، {در برگشت} باید به سوی دیگر ِکانون گریز زند. زمان میبرد تا کانون را بیابد، و در نقطهی توقف آرام گیرد.
359#
مردم از تنهایی خسته میشوند، این اصلن برایام عجیب نیست! آنها در خلوتشان نمیتوانند بخندند؛ حتا تصور ِچنین کاری برایشان غریب است. آیا خندیدن، صرفن، علامتیست برای دیگران، صرفن نشانهایست مثل یک واژه؟ ضعف ِقوهی خیال و فقدان ِاشتیاق ِذهنی بهطور ِکلی (کندذهنی، دلمردهگی و ملال ِخرد همانطور که تئوفراستوس میگوید) مانع ِخندیدن ِآنها در تنهاییهایشان میشود. حیوانات در تنهایی و در جمع نمیخندند.
میسون ِمردمگریز {Mayson, the Misanthrope)را ، یکبار هنگامی که پیش ِخود {در تنهایی} میخندید، یکی از همین افراد غافلگیر کرد و از او پرسید که چرا در تنهایی میخندد. پاسخ داد: «درست به همین دلیل که تنها هستم میخندم!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر